كتاب لبخندی به معبر آسمان به نمایشگاه مجازی كتاب تهران رسید
به گزارش پرسی بلاگ همزمان با نخستین نمایشگاه مجازی کتاب تهران، کتاب لبخندی به معبر آسمان با مبحث زندگی سردار شهید حاج محسن دین شعاری، جانشین گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)منتشر شد.
به گزارش پرسی بلاگ به نقل از مهر، همزمان با نخستین نمایشگاه مجازی کتاب تهران، کتاب «لبخندی به معبر آسمان» با مبحث زندگی سردار شهید حاج محسن دین شعاری، جانشین گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) از جانب انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر گردید. شهید حاج محسن دین شعاری اول مردادماه ۱۳۳۸ در تبریز به دنیا آمد و ۲۸ سال و ۱۵ روز بعد، در ۱۵ مردادماه ۱۳۶۶ مصادف با عید قربان در ارتفاعات دوپازا (سردشت) به شهادت رسید.
این کتاب شامل خاطراتی از شهید دین شعاری است که برادران و همرزمان او بیان کرده اند و گروه تحقیقاتی فتح الفتوح، بعد از تدوین و تنظیم، آنرا برای چاپ و انتشار به انتشارات شهید کاظمی سپرده است. در بخشی از این کتاب در خاطره ای به روایت محمدعلی همتی می خوانیم:
حاج محسن علاقه خاصی به شهید حاج همت داشت و چون فامیلی ام همتی بود همیشه با حالت خودمانی و دوستانه مرا حاج همت صدا می کرد. عملیات نصر۷ که به اتمام رسید ما مشغول پاک سازی برای جاده استراتژی شدیم. با دیدن این صحنه تازه متوجه شدم شب عملیات کجا آمده بودیم! رفت و آمد ارتفاع یک طرف، شهید و مجروح شدن نیروها طرف دیگر. کار خیلی سخت شده بود و زمان کم داشتیم. روز عید قربان رفتم تا در رودخانه پایین ارتفاع، تنی به آب بزنم، غسل کنم شاید نفسی تازه شود. همین که مشغول شدم صدا کردند که حاجی گفته به حاج همت بگویید آب دستش هست زمین بگذارد و بیاید. همان موقع یک لحظه توی دلم گفتم: بابا حاجی امان نمی دهد. سریع لباس هایم را پوشیدم و راه افتادیم. به سـتاد که رسـیدیم، حـاجی بـا همـان چهـره بـشاش و خنـدان همیشگی اش ایستاده بود. تا ما را دید، پس از حال و احوال و خسته نباشید با شادی خاصی اظهار داشت: امروز خودم هم می خوام با شـما بـه میـدان بیـام کار رو تمام کنم. گفتم: وظیفه ماست. تا به خودم بیایم کنار دست راننده نشسته بودم و حاج محسن هم سمت راستم. گفت حتما گرسنه هستید. ماشین، جلوی آشپزخانه ایستاد و حاجی یه غذای قاطی پلو که توی پلاستیک بسته بندی شده بود برایم گرفت و اظهار داشت: اینم ناهارت. امروز روز عید قربون قراره من قربونی بشم. این حرف را گذاشتم به حساب شوخی های حاجی و رسمش توی گردان که روز عید قربان، گوسفند قربانی می کرد و به همه کباب می داد و توجهی به صحبتش نکردم. بـه میدان مین رسیدیم، یکی از بچه ها اظهار داشت: حاجی، فکر کنم این میـدان از آن میدان مین های بهشتی بهشتی هست!وارد معبر شدیم و به محلی رفتم کـه از قبل نشان کرده بودیم. وقتی برگشتم عقب را نگاه کـردم، دیـدم حـاجی پشت سرم می آید! گفتم: حاجی، شما چرا می آیی؟ من که هستم. اظهار داشت: منم کمک می کنم. فکر کـنم امـروز اینجـا حوری هایی که خدا وعده داده، نصیبم می شه، امروز با بقیـه روزا فـرق داره. حاج محسن اول رفت و اظهار داشت: من جلوتر می رم و سیم تله رو قطع می کنم، کلاهک رو باز می کنم بعد تو کل بدنه مین رو خارج کن و خالی کن." با عنایت به اصول ایمنی، من باید صبر می کردم تا حاجی از من فاصله بگیرد. مطمـئن شـدم که او ردیف مین را پیدا کرده و می خواهد کار را شروع کند. سرم را پـایین انداختم و مشغول شدم. گاهی به حاج محسن نگاه می کردم. او به آسمان نگاه می کرد باردیگر مشغول می شد. یکدفعه از جایی که حاجی بـود، صـدای انفجـار آمد، دود و خاک بلند شد. داد زدم یا فاطمه زهرا و سمت حاجی دویدم. اصلا حواسم به میدان مین نبود. به محل انفجار رسیدم. حاجی براثر موج انفجار چندمتر آن طرف تر پرت شده بود.
فردا مامور شدم به محل شهادت بروم. پس از کلی گشتن توانستم دست قطع شده که انگشتر عقیق داشت و باقیمانده نقشه منطقه را پیدا کنم و تحویل بدهم.
کتاب «لبخندی به معبر آسمان» در هفت فصل و ۲۴۰ صفحه در قطع رقعی به کوشش گروه تخقیقاتی فتح الفتوح به رشته تحریر در آمده و همزمان با نخستین نمایشگاه مجازی کتاب تهران توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شده است.
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب