شرحه شرحه شدن پیکر وطن با طردکردن شهروندان ایران تنها چتر امن موجود

شرحه شرحه شدن پیکر وطن با طردکردن شهروندان ایران تنها چتر امن موجود

پرسی بلاگ: به گزارش پرسی بلاگ، یک استاد دانشگاه با اشاره به جنگ اخیر اظهار داشت: در چنین شرایطی، جامعه درمی یابد که تنها چتر امن موجود، ایران است: هم به عنوان سرزمینی محکم زیر پا و هم به عنوان ظرف تجارب مشترک.



به گزارش پرسی بلاگ به نقل از مهر، «هم سرزمین» برنامه ای گفتگویی است که در روزهای جنگ ۱۲ روزه توسط تعدادی از دغدغه مندان علوم ارتباطات در مشهد و با همکاری دانشگاه فردوسی ساخته شد، که به دنبال ساخت خط روایتی نخبگانی درباره ی این وقایع بود و کوشش کرد با گفتگو با اساتید رشته ها و حوزه های مختلف در هر قسمت از برنامه، جنگ و مسئله ایران را از نظر تخصصی علم های مختلف مانند جامعه شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد، ارتباطات، ادبیات، تاریخ و … بررسی نماید. چهارمین قسمت از این برنامه، به گفتگو با دکتر محمود فتوحی رودمعجنی استاد بازنشسته گروه ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد اختصاص داشت. او درباره ی هویت ایرانی، نظام نشانه شناسی ایران و اهمیت روایت و تبدیل آن به اثری ماندگار و دارای عناصر زیبایی شناسانه به ویژه در موقعیت جنگ صحبت کرد. مشروح این گفتگو را که در اختیار مهر قرار گرفته در ادامه می خوانیم:

* در پژوهش های اخیر و مباحث مطرح شده شما، به مسئله ای با عنوان ایران به مثابه یک نشانه یا نظام نشانه ای اشاره شده است. برای همراهی بیشتر مخاطبان و شروع بحث، توضیحی درباره ی این ایده ارائه بفرمائید که با این مقدمه، به مسئله جنگ و رویدادهای آن پرداخته شود و از این منظر موضوع بررسی گردد.


عرضم به حضور شما در جواب پرسش «ایران چیست»، میتوان از منظرهای متعدد به این مورد پرداخت. از آنجائیکه حوزه تخصصی بنده متون ادبی و تاریخ ادبیات ایران است، یکی از پرسش های مطرح شده این است که ایران چه طور موجودیتی است که تاریخ ادبیات آن قابل مطالعه است. پاسخ به این پرسش گسترده، که اینروزها نیز بالاتر از پیش مورد توجه قرار گرفته، مرا به بررسی زوایای مختلفی کشاند تا سر انجام به مسئله نشانه شناسی در متون ادبی رسیدم.
نشانه ایران حامل دو مفهوم اساسی است: هم بعنوان پناهگاه و هم به عنوان ظرف تجارب مشترک عمل می کند. این خاصیت توضیح می دهد که چه طور در فاصله تنها دو سه روز، دال ایران به موقعیت مرکزی گفتمان اجتماعی ارتقا می یابد در متون ادبی، خصوصاً آثار حماسی مانند شاهنامه، کوشنامه، ویس و رامین و نیز آثار نظامی و دیگر متون غیرحماسی، همیشه واژه «ایران» بعنوان دالی مرکزی حضور دارد. این امر در ادبیات درباری آشکارتر است، چونکه دربار بعنوان مرکز قدرت، نهاد شکل دهنده به مفهوم ایران به حساب می آید و واژه «ایران» در این متون، جایگاهی کلیدی دارد.
در پاسخ به چیستی ایران، نشانه شناسی ابزار سودمندی جهت بررسی نشانه ایران بحساب می آید. ایران بعنوان نشانه ای مستقل در تقابل با سایر علائم همچون عراق، روسیه، کویت، هند، یونان و روم معنا می یابد. این نشانه در درون خود حاوی نظام های نشانه شناختی مختلفی است؛ بدین معنا که مفهوم ایران متشکل از مجموعه ای از واژگان، علایم، تصاویر و نشانه هاست. ایران به خودی خود عنصری بسیط نیست، بلکه ساختاری درهم تنیده از نشانه هایی است که هر یک دارای سابقه ای تاریخی هستند - برخی هزاره ها، برخی سده ها و برخی دیگر متأخرتر هستند.
بررسی نشانه ایران و اجزای تشکیل دهنده آن، درک ما را از متون و اسناد تاریخی غنی تر می سازد و به شناخت و بازشناسی هویت ایرانی یاری می رساند. این رویکرد خصوصاً در تحلیل لایه های هویت تاریخی کاربرد دارد، چونکه هویت تاریخی ما ماهیتی لایه مند است و این علائم به خوبی این لایه بندی را نمایان می کنند.

*با توجه به مقدمه ای که جنابعالی بیان کردید به پدیده جنگ و سپس ترک مخاصمه که با آن مواجه بودیم بپردازیم. جامعه ما به گونه ای بطورکامل ناگهانی با این پدیده روبه رو شد، در حالیکه آمادگی جدی و عینی برای چنین شرایطی وجود نداشت. آن چه قابل مشاهده و جالب توجه بود، این بود که جامعه به گونه ای بطورکامل خودانگیخته، بدون برنامه ریزی از پیش تعیین شده یا گفتمان سازی مشخص، ناگهان حول محور مفهوم ایران و وحدت ملی گرد هم آمد. این پروسه به گونه ای بطورکامل ارگانیک و خودجوش صورت پذیرفت. جامعه حول این مفهوم بسیج شد و به دفاع و مقاومت پرداخت. سوال اساسی که مطرح می شود این است: چه طور این اتفاق رخ داد؟ چرا در بین تمامی دال های موجود که تا پیش از این جنگ فعال و اثرگذار بودند، ناگهان این مفهوم برجسته شد؟ به بیان دیگر، این نشانه ایران چه طور توانست چنین همگرایی و اتحادی را در بین ما ایجاد کند؟


ببینید، در شرایط بحرانی که سبب دگرگونی اساسی در وضعیت یک جامعه می شود، افراد بصورت غریزی در جستجوی نقاط اشتراک هستند. دراین میان، ایران بعنوان دال سرزمینی، مهم ترین وجه مشترک تمامی اعضاء جامعه بحساب می آید. سرزمین در واقع بستری است که کل مفهوم ایران در آن شکل می گیرد. تمامی افرادی که در چنین شرایطی قرار می گیرند، ارتباطی مستقیم و ملموس با زمین و سرزمین خود دارند. آنها به خوبی آگاه اند که در رویارویی با بحران، امکان خروج از مرزها را ندارند و ناگزیرند در درون همین محدوده جغرافیایی بمانند و از آن محافظت کنند. این سرزمین که ایران نام دارد، بعنوان نخستین عامل ایجاد وفاق جمعی عمل می کند.
ایران در اینجا به مثابه ظرفی است که جامعه در آن جای گرفته، فضایی که می تواند بعنوان پناهگاه عمل کند. این تصویر ایران بعنوان ملجأ و پناهگاه، نخستین و اساسی ترین مفهومی است که در شرایط بحران، جامعه را حول خود متحد می سازد. این نخستین مفهوم.
نکته دوم این است که فردی که خواهان حضور در آن پناهگاه مشترک است، ضرورتاً میبایست دارای اشتراکاتی با ما باشد. در مرحله بعد، هر کس که مایل به حضور در این پناهگاه جمعی است، به جستجوی وجوه مشترک با دیگر هم پناهندگان می پردازد. این اشتراکات امکان دارد ریشه در تجارب تاریخی یا باورهای اعتقادی داشته باشد. بنابراین، نشانه ایران حامل دو مفهوم اساسی است: هم بعنوان پناهگاه و هم بعنوان ظرف تجارب مشترک عمل می کند. این خاصیت توضیح می دهد که چه طور در فاصله تنها دو سه روز، دال ایران به موقعیت مرکزی گفتمان اجتماعی ارتقا می یابد.

*منشأ این دال مرکزی چیست؟


منشأ این دال مرکزی را باید در حافظه طولانی مدت قومی جستجو کرد. در طول تاریخ، در زندگی من و شما و دیگران، در نهادهای آموزشی، رسانه ها و روابط اجتماعی، این مفهوم ایران بصورت خودآگاه و ناخودآگاه در حافظه جمعی ما ثبت شده است. جامعه موجودی زنده، پویا و هوشمند است - نه ساختاری ایستا و بی جان. این حافظه تاریخی و قومی به سرعت توانایی فعال سازی و انطباق با شرایط جدید را دارد. در چنین شرایطی، جامعه درمی یابد که تنها چتر امن موجود، «ایران» است: هم بعنوان سرزمینی محکم زیر پا و هم بعنوان ظرف تجارب مشترک. این تجربه مشترک چه دستاوردی دارد؟ ایجاد آشنایی، ارزش های مشترک و باورهای جمعی. هرچه این اشتراکات عمیق تر باشد، قدرت دال ایران بیشتر می شود. در مقابل، هرچه بر عوامل تفرقه آفرین و نشانه های فرعی تفکیک کننده تاکید شود، امکان تشکیل این وفاق جمعی کاسته می شود.

*پرسش بعدی بنده نیز دقیقاً متوجه همین نکته بود. در شرایط فعلی که همگان از ایران سخن می گویند، به نظر می آید تفاسیر مختلفی که از این مفهوم ارائه می شود، دارای تمایزات اساسی هستند. آیا اساساً این تفاوت های موجود در فهم و تفسیر نشانه ایران امری مطلوب و مثبت است و باید این تکثر را حفظ کرد، یا این که ضروری است به سوی نگاهی منسجم تر و یکپارچه تر نسبت به این نشانه حرکت کنیم؟


ببینید، ما با دو وضعیت متمایز روبه رو هستیم: وضعیت جنگ و ناامنی، و وضعیت عادی. در شرایط جنگ و ناامنی، همان استعاره پناهگاه که پیش تر اشاره شد، مجال بروز به تفاوت ها نمی دهد. هنگامی که جامعه در وضعیت بحرانی و ناامنی قرار می گیرد، افراد به دنبال تفاوت های شخصی نیستند، بلکه به یکدیگر پناه می برند.
اما در شرایط عادی، جامعه ایرانی بعنوان جامعه ای پویا و متکثر، مصداق بارز مفهوم وحدت در کثرت است. در مواقع بروز ناامنی و تهدید خارجی، عنصر وحدت بخش در کانون توجه قرار می گیرد، حال آنکه در وضعیت طبیعی و آزاد، عناصر متکثر مجال ظهور می یابند. این عناصر متکثر در قالب یک قرارداد نانوشته اجتماعی، خودرا ذیل آن مفهوم واحد قرار می دهند. برای مثال تاریخی میتوان به دوره های سلجوقی، غزنوی، صفوی و ایلخانی اشاره نمود. در این دوره ها، بااینکه حکومت های محلی متکثر با تیره ها و طوایف مختلف، زبان ها و عقاید متفاوت وجود داشتند، اما همگی با طرح نام ایران، تحت آن چتر واحد قرار می گرفتند. این نظام در واقع مبتنی بر ریاست واحد بود. همانگونه که ابن سینا اشاره کرده، این ریاست واحد همان قرارداد نانوشته اجتماعی ایرانی بود که همه حکومت های محلی بدان تن می دادند و در عین حال به حکومت محلی خود ادامه می دادند. این همان ساختار سیاسی کثرت در وحدت است.
همین خاصیت در بررسی نظام های فکری ایرانی هم مشهود است. بنابراین، ما شاهد نشانه هایی درون ساختار ایران هستیم که ذاتاً وحدت آفرین و همگراساز هستند. در شرایط فعلی، ضروری است حکومت و دولتمردان بر این نشانه های وحدت بخش تمرکز نمایند. هرگونه تاکید بر نشانه های متعلق به فرقه های خاص، گروههای اجتماعی معین یا طوایف مشخص، بطور قطع به تضعیف آن نظام واحد، ریاست یکپارچه و ساختار منسجم خواهد انجامید. برجسته سازی اینطور نشانه های جزئی و بخشی، نهایتا سبب فروپاشی آن شاکله کلی و یکپارچه می گردد.

*آن نشانه های وحدت بخش و هویت ساز ایران در شرایط فعلی چه مؤلفه هایی می توانند باشند؟


یکی از بارزترین این علائم، خود سرزمین است، همین سرزمینی که ما به صورت گربه می بینیمش و شاید بتوان آنرا از قوی ترین نمادهای موجود برشمرد. همین گربه پرشین، یعنی این سرزمین که امروزه در چارچوب مرزهای سیاسی مشخصی نمایان شده است، در دو ساحت قابل بررسی است: نخست، ساحت جغرافیایی-سیاسی فعلی که مرزهای رسمی کشور را تشکیل می دهد. دوم، ساحت گسترده تر جغرافیای فرهنگی ایران که در متون کلاسیک از جیحون تا فرات توصیف شده است در تمام منابع کلاسیک. در این گستره فرهنگی، نشانه های ایران در چرخش معنایی دائمی قرار دارند. آن دسته از نشانه هایی که در این فضای فرهنگی از عمومیت و گردش معنایی گسترده تری برخوردار می باشند، از ایرانیت بیشتری برخوردار بوده و بعنوان نمادهای اصیل تر هویت ایرانی شناخته می شوند.
وقتی می گوئیم ایران شَوَند است به چه معناست؟ از دوران ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد تا حالا را بررسی نماییم، شاهد تحولات گفتمانی مختلفی هستیم: دوره زرتشتی با گفتمان غالب خاص خود، بعد دوره یونانی ها و سلوکیان، سپس دوره های هخامنشیان و ساسانیان هر کدام با نشانه های متمایز خود. در واقع ایران مثل یک کامیون بزرگ، یا قطاری عظیم است که این علائم را در طول تاریخ با خود حمل کرده و می کند، بدون امکان حذف یا پیاده کردن هیچ یک از این علائم. فرقه سازی هم پدیده ای جهانی است و مختص ایران نیست در ادامه، زمینه های دیگری نیز وجود دارند که میتوان به زبان فارسی اشاره نمود. این زبان هم بعنوان بستری برای تشکیل بسیاری از علائم ما عمل می کند، هم نقش میانجی و رسانه را ایفا می نماید. بعد از آن، آداب و رسومی داریم که قادرند بدون درنظر گرفتن اختلافات اعتقادی و طایفه ای، ما را گرد هم آورند؛ نمونه هایی همچون نوروز و سایر جشن های ملی.
علاوه بر این، نشانه های دیگری نیز وجود دارند که از قابلیت های ویژه ای برخوردار می باشند. بعنوان مثال، نشانه عاشورا، این نشانه ظرفیت آنرا دارد که به قرائتی سیاوشی _یعنی روایتی از سوگ و قربانی_ تفسیر شود. این مفهوم سوگ قربانی، خصوصاً با عنایت به پیشینه تاریخی جامعه ما که همیشه شاهد قربانی هایی بوده، می تواند نقش پالایش عاطفی ایفا نماید. با این نگاه، میتوان از قرائت های فرقه ای فراتر رفت و به تفسیری عمومی و فراگیر دست پیدا کرد؛ تفسیری که قادر باشد به نمادی تبدیل گردد که هر قلبی را پالایش کند. یعنی نشانه ایرانی را میتوان با نشانه هایی دیگر تلفیق کرد. همچون قهرمانان اساطیری مانند سیاوش، سهراب و علی اکبر تلفیق نمود، همان گونه که در نگاره ها و متون تاریخی قاجار شاهد این تلفیق ها بوده ایم. این رویکرد می تواند به ایجاد پیوندی عمیق تر بین لایه های مختلف هویت ایرانی بینجامد.
بنابراین ضروریست که فعالان فرهنگی ما از درکی نشانه شناختی از مفهوم ایران برخوردار باشند. برجسته سازی هر نشانه ای مستلزم هزینه ها و درآمدهای خاص خود است. حالا این پرسش اساسی مطرح می شود که کدام علائم باید در نظام آموزش و پرورش و خصوصاً در رسانه ها مورد توجه قرار گیرند؟ به رسانه های جهانی نگاه نماییم که چه تصویری از ایران ارائه می شود. نشانه شناسی ایران و نظام سمیوتیک در رسانه های مخالف ما عمدتا حول چه محورهایی می چرخد؟ اعتراضات، تظاهرات خیابانی و برنامه هسته ای - این ها عناصری هستند که هم اکنون ایران با آنها شناخته می شود. این تصویرسازی رسانه ای، در واقع نشانه هایی هستند که از ایران در زمینه جهانی بازنمایی می شوند. این وضعیت ما را به تأمل وامی دارد که چطور می توان نشانه های اصیل تر و نماینده تر هویت ایرانی را در زمینه های آموزشی و رسانه ای تقویت کرد؟ انتخاب هوشمندانه علائم برای بازنمایی ایران، امری استراتژیک است و نیازمند توجه ویژه دست اندرکاران فرهنگی و رسانه ای کشور است.

*در پژوهشی که انجام داده ام، به بررسی این مورد پرداخته شده که رسانه های بین المللیِ ما درحال ساخت چه تصویری و برند ملی ای هستند. در نتایج به دست آمد که یکی از بارزترین خاصیت های این برندسازی، تعریف خود در تقابل با دیگری است، خصوصاً در چارچوب ضدیت با آمریکا. نکته قابل تأمل در این تحقیق این بود که چرا ما کمتر به معرفی خود برمبنای خاصیت های ذاتی مان می پردازیم. برمبنای بررسی متون و محتوای رسانه ای، مشاهده کردم که کمتر به میراث فرهنگی و باستانی خود می پردازیم - همان عناصری که می توانند به صورت خودانگیخته تری ما را معرفی کنند. در عوض، مداوم خودرا در ارتباط با یک دیگری و ایجاد غیریت تعریف می نماییم.


به اعتقاد بنده، ریشه مسئله در این است که آن مای یاد شده شما، من نیستم. در واقع نماینده من و هویت فرهنگی اصیل ایرانی نیست. با صراحت اعلام می کنم که این یک مایی است که درصدد ایجاد فرقه و گروهی خاص بوده و می خواهد من را برای آن گروه هزینه کند. پرسش اساسی این است: مای ایرانی چه طور باید شکل گیرد؟ هنگامی که گروهی به دیگری سازی می پردازد، در واقع نشان داده است که از خلاقیت بی بهره است. اگر جامعه ای دارای خلاقیت و نوآوری باشد، دستاوردهایش بطور طبیعی گسترش یافته و احتیاجی به دشمن تراشی نیست. یک فرهنگ خلاق اساساً دغدغه دیگری را ندارد، چونکه نوآوری ذاتاً دارای قدرت نفوذ و تأثیرگذاری در دیگری است. ما هم تاریخمان خلاق بوده و هم فرهنگمان. با این وجود خودمان با گزینش های نابجا، همین امکان های خلاقانه را از بین می بریم. در نظام آموزش و پرورش، کتاب های ما خیلی از قابلیت های خلاقانه را حذف کرده اند. برای چه؟ ارائه و ترویج قرائتی خاص و یکدست.

* گفته شما این است که نشانه ایران دارای این توانایی منحصر به فرد است که هم می تواند وحدت بخش باشد و هم تکثر را قبول کند. بعبارت دیگر، این نشانه دارای خاصیت قبض و بسط است که بسته به شرایط می تواند به شیوه های مختلفی به کار گرفته شود؛ و در شرایط بحرانی بیشتر بر جنبه انسجام بخش و وحدت آفرین این نشانه تاکید می شود. حال که به مرحله ترک مخاصمه وارد شده ایم، شاهد تشکیل مجدد دوگانه در جامعه هستیم. پرسش اساسی بنده این است: آیا این دوگانه های به ظاهر موجود، اصالت دارد؟ آیا واقعا دو مفهوم ایران و اسلام در تضاد با یکدیگر قرار دارند؟ یا این که می توانند در هماهنگی و تعامل باشند؟


ما یک وقت ایران را به مثابه امر الان فعلی می بینیم، در درون این امر الان فعلی مسلمان دارید، کلیمی دارید، ارمنی دارید، مسیحی دارید، زرتشتی دارید، لائیک دارید، همه جور آدم هستند و همگی ایرانی محسوب می شوند. این واقعیت عینی و انکارناپذیر است. از طرفی، برخی درصدد ساختن تصویری آرمانی از ایران هستند، حالا برای ساختن این تصویر آرمانی یه عده بطورمثال که خودرا به دوران ایران باستان پرت می کنند و ایران مطلق را معادل ایران باستان می دانند. ببینید، ایران یک شوند است، شوند به چه معنایی؟ یعنی یک چیزی همیشه درحال شدن و تحول و تکوین است.. ایران یک امر بسیط و یک جامعه متصلب نیست. هر قرائت متصلبی از ایران، منجر به انگیختن خشم کسانی می شود که در آن قرائت قرار نمی گیرند.
آیا زرتشتی بودن با ایرانی بودن منافات دارد؟ کلیمی بودن با ایرانی بودن چرا باید منافات داشته باشد؟ و چرا برای مسلمانان باید چنین تعارضی وجود داشته باشد؟ اینجا اسلام هم به اندازه ایران از اقتدار تاریخی برخوردار می باشد وقتی می گوئیم ایران شَوَند است به چه معناست؟ از دوران ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد تا حالا را بررسی نماییم، شاهد تحولات گفتمانی مختلفی هستیم: دوره زرتشتی با گفتمان غالب خاص خود، بعد دوره یونانی ها و سلوکیان، سپس دوره های هخامنشیان و ساسانیان هر کدام با نشانه های متمایز خود. در واقع ایران مثل یک کامیون بزرگ، یا قطاری عظیم است که این علائم را در طول تاریخ با خود حمل کرده و می کند، بدون امکان حذف یا پیاده کردن هیچ یک از این علائم. فرقه سازی هم پدیده ای جهانی است و مختص ایران نیست. در کشورهای نوظهور مانند کانادا و آمریکا نیز این تنوع به وضوح مشاهده می شود، اما در عین حال در مواقع بحرانی مانند انتخابات یا بحران های اجتماعی، جامعه حول عناصر وفاق جمع می شود. این خاصیت در همه جوامع وجود دارد.
طبیعی است که هر فرد یا گروهی خواهان پیشبرد منافع طایفه یا گروه خود و کسب حقوق بیشتر باشد، این امر مستلزم بده بستان های اجتماعی است. نکته اساسی این است که اصل، دولت و حاکمیت است. حاکمیت نباید زیر بیرق یک گروه خاص قرار بگیرد، این خطرناک می باشد. اگر حاکمیت فقط به تامین منافع یک گروه خاص بپردازد و تمامی گروه ها و طبقات اجتماعی را در خدمت آن دسته قرار دهد، در واقع مقابل منافع خودش عمل کرده است. حاکمیت میبایست مثل یک پدر دلسوز، حقوق تمامی آحاد جامعه را رعایت کند. باید به این اصل پایبند بود که همه ایرانی ها به یکسان ایرانی محسوب می شوند و ایران به تمام ایرانیان متعلق می باشد.

*در واقع، ایران بعنوان نشانه ای کلان تر، اسلام را بعنوان قسمتی از خود دربرمی گیرد. به نظر می آید نوعی درهم تنیدگی تاریخی بین این دو وجود دارد که در آن اسلام با نشانه های ایرانی ترکیب شده و به تعبیری ایرانی سازی شده است. شاید تاکید بیشتر بر دال های مشترک میان این دو بتواند از دوگانگی های مکرر پیش آمده جلوگیری نماید، چون به واقع این دو مفهوم (اسلام و ایران) هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند.


آیا زرتشتی بودن با ایرانی بودن منافات دارد؟ حالا زرتشتی نه، کلیمی بودن با ایرانی بودن چرا باید منافات داشته باشد؟ و چرا برای مسلمانان باید چنین تعارضی وجود داشته باشد؟ اینجا اسلام هم به اندازه ایران از اقتدار تاریخی برخوردار می باشد. خطر آنجایی به وجود می آید که جریان فکری خاصی بخواهد باورهای خودرا بر دیگران تحمیل کند و انتظار داشته باشد همه مثل او باشند. در حالیکه ایرانی ها بسیاری هستند که نشانه های اسلام را دارند، با رعایت مناسک، آداب و قوانین دینی زندگی می کنند، اما چرا باید این دیدگاه بر کسانیکه به آن معتقد نیستند تحمیل شود؟
در شرایط جامعه آزاد، هر کسی حقوقی دارد، که باید برایش در نظر گرفت بعنوان حقوق شهروندی. عقل سلیم می گوید که میتوان با این تکثر به حیات اجتماعی ادامه داد، چنانکه ایرانی ها طی قرون متمادی با این تنوع با هم زندگی کرده اند. اما هنگامی که یک قرائت و یک شکل از اندیشیدن قرار باشد خودش را تحمیل کند بر دیگری جامعه متلاطم می شود. این علائم درست مثل نمایندگانی ما عمل می کنند، نشانه هایی که در پی تحمیل سلطه و طرد دیگران برآیند، و یا در جایگاه واقعی خود به ایفای نقش بپردازند.

* ما با دوگانه سنت و مدرنیته هم مواجهیم. هنگام طرح نشانه ایران، عموماً احساس گذشته گرایی (مانند ارجاع به شاهنامه و ادبیات کلاسیک) به ذهن ها متبادر می شود. ما چه طور می توانیم این نشانه ایران را با شرایط مدرن و نیازهای جامعه امروزی سازگار نمود تا ملموس تر و قابل دسترس تر باشد؟ همان گونه که به مؤلفه های سرزمین و زبان اشاره فرمودید، برای همراه سازی این نشانه ایران با مدرنیته، چه ابعادی را باید مورد توجه قرار داد؟


در تحلیل مسئله مدرنیته برای ما، همیشه این پدیده بعنوان دیگری و امری بیگانه تلقی شده است، در عین حال که همه دلبستگی به آن داریم. نکته قابل تأمل این است که در جوامع غربی، چه طور بین سنت و مدرنیته تلفیق ایجاد می کنند؟ بطورمثال در نامگذاری بلوتوث؛ یک پدیده جدید و بی سابقه است. چه طور یک نشانه کلاسیک اسطوره ای را می گذارند روی پدیده ای بطورکامل مدرن و جدید؟ آنها چگونه سنت و مدرنیته را تلفیق می کنند؟ این در پروسه هویتی خیلی کار رایجی است در برندهای بزرگ. همین اپلیکیشن های ایرانی در فضای دیجیتال ایرانی، شاهد نامهای عجیب و غریب مانند مونیکا و ایتا هستیم. شاید من نمیدانم، ولی چرا از علائم ایرانی دارای هویت برای این امور استفاده نمی کنیم؟
اسطوره یا قصه چه طور معنای خودرا حفظ می کنند؟ پاسخ در این است که قصه بوسیله بازتولید مستمر، معنا و علائم را زنده نگه می دارد. اسطوره یا قصه چگونه معنا را نگه می دارد؟ قصه عنصر جذابیت روایی دارد و این عنصر زیبایی شناسانه است که آنرا در موقعیتی قرار می دهد که پیوسته خوانده شود. این پیوسته خواندن وارد درونه (نهاد) فرهنگ می شود، از حاشیه به مرکز فرهنگ می آید. وقتی یک پدیده ادبی و هنری بر اثر قرائت زیاد و ممارست زیاد و بازگویی مکرر حرکت می کند و به مرکز می آید؛ نماینده می شود، نماینده هویت می شود در بحث مدرنیته و سنت، باید توجه داشت که علائم و مفاهیم سنتی تبارسازند، هویت سازند و ریشه های فرهنگی ما را نمایندگی می کنند؛ این عناصر را نمی توان نادیده گرفت. در واقع، در سنت به معنای حقیقی آن، در عمل آن سنتهایی که کار آمدی خودرا از دست داده اند بطور طبیعی به حاشیه می روند، بدون احتیاج به منازعه. این فرآیندی تدریجی و خودجوش است. آن چه به کار بیاید خودش را بازسازی می کند.
در مرور متون ادبی، نمونه های فراوانی مشاهده می شود که روزگاری شاهکار محسوب می شدند، اما به سبب عدم پاسخگویی به نیازهای نسل های پسین، به تدریج اهمیت خودرا از دست داده اند، به حاشیه رانده شده اند و گم شدند. نمونه هایی مانند شاهنامه های نفیس سفارشی پادشاهان (از جمله شاه طهماسب یا چنگیزخان و جانشینانش) که با هزینه های گزاف بر روی کاغذهای زرین و مُذَهَّب بود و تذهیب کاری شده، با احترام در طاقچه ها می گذاشتند و بهشان تعظیم می شده، امروز کجایند؟
در تحلیل جایگاه امور سنتی، همانگونه که پیش تر اشاره شد، این عناصر در پروسه شوند فرهنگی و هویتی ایران قرار می گیرند و به تدریج جایگاه خودرا می یابند. تقابل سنت و مدرنیته ذاتاً حاوی پویایی اجتماعی است: جامعه ای که بطورکامل سنتی باشد، جامعه‌ی مرده محسوب می شود؛ و جامعه ای که تماماً مدرن باشد، جامعه‌ی بی قرار، مضطرب و فاقد پایه و بنیان است که قادر به استقرار نخواهد بود. این داینامیزم و پویایی اجتماعی و دیالکتیک میان سنت و مدرنیته امری طبیعی است و وجود نزاع در آن اجتناب ناپذیر. اما چه عناصری را باید حفظ کرد و به چه منظوری؟ اینجاست که نخبگان ما باید به آنها بپردازند - تشخیص و حفظ آن دسته از سنت هایی که کارکرد داشته، به هویت یابی کمک کرده و حامل ارزش های پایدار هستند، و سپس تلفیق آنها با خلاقیت های مدرن. این رویکرد می تواند بجای تبدیل این دوگانه‌ی اجتناب ناپذیر به نزاعی فرساینده که توان جامعه را تحلیل می برد، به وفاقی سازنده منجر شود.
این مسئله خیلی ساده است؛ بعنوان مثال، وقتی فردی سنت گرا مشاهده می کند که در یک اپ مدرن از نام یکی از محبوبهای سنتی او استفاده شده است، به سادگی می تواند با آن ارتباط برقرار کند و دست از انکار برمی دارد. این شیوه از بازی با علائم و تلفیق نظام های نشانه شناختی با واقعیت های معاصر می تواند راه حل مناسبی باشد، مشروط بر آنکه دانشی معتبر و عمیق نسبت به نشانه های اصیل ایرانی داشته باشیم.

* این نشانه‌ی ایران چه قابلیت ها و ظرفیت هایی برای تسهیل این مسیر توسعه دارد؟ ایران دارد در راه پیشرفت و توسعه گام برمی دارد و برخی براین باورند که وقایع اخیر می تواند بعنوان نقطه عطفی در این راه عمل کند. با عنایت به تخصص جنابعالی، سوال مشخص این است که این نشانه‌ی ایران چه طور می تواند به پیشبرد این مسیر یاری رساند؟ بعبارت دیگر، چه امکانات و پتانسیل هایی در درون این علائم نهفته است که قادر باشد کشور را به سوی توسعه و آبادانی بیشتر هدایت کند؟


خودِ نشانه ایران دارای مدلول های مختلفی است که یکی از مهم ترین آنها سرزمین ایران است. تمامی امکانات سرزمینی، بستر و زمینه توسعه ایرانی را می سازند. این توسعه مقرر است در قالب زبان فارسی - بعنوان عنصر جدایی ناپذیر هویت ملی است- ایت توسعه در میان ایرانیها مقرر است پیوند بخورد با آیین ها و کردارهای اجتماعی ایرانی ها. ازاین رو توسعه در مقام ماشینی و ابزاری خودش همیشه رنگ و بوی فرهنگی می گیرد. نظام نشانه شناختی ایران این توانایی را دارد که به پروسه توسعه، رنگ فرهنگی و هویتی ببخشد. زمانیکه از توسعه در سطح جهانی سخن می گوئیم، قسمتی از این توسعه متعلق به ایران خواهد بود که باید دارای خاصیت های متمایزکننده باشد - از فرم و طراحی گرفته تا نام گذاری و روایت هایی که حول آن شکل می گیرد.
در اینجا نقش قصه ها و روایتهای تمدنی پررنگ می شود، در کار تمدن قصه ها کار اصلی را انجام می دهند؛ قصه ها بار اصلی تمدن را روی دوش دارند. متاسفانه جامعه ما در دوران معاصرش چندان قصه ساز نیست و این ضعف قصه سازی ما در دوران معاصر ما را تا حدی ناتوان ساخته است.

*چه دلیلی دارد؟


یک مقدار مرعوب قصه های بیگانه شده ایم. فیلم سازی ما را نگاه کنید، طی چهار دهه اخیر قصه ایرانی نداریم- روایت هایی که بطورمثال خانواده ایرانی، قهرمان ایرانی و نشانه های ایرانی داشته باشد. یک یوسف را داریم که البته داستان خاص خودرا دارد، مختار را داریم که رنگ و بوی ایرانی دارد. یا رمان.

*سینما کمی بهتر است.


شما بگویید در کدام فیلم سینمایی ایرانی قصه ایرانی است؟ آثار سینمایی ما بیشتر قصه انسانی دارد تا قصه ایرانی.

*مسئله انسانی و مسایل اجتماعی است.


بیشتر انسانی است. ما باید قصه خودمان را بسازیم، پشت هر نوآوری باید یک قصه ای باشد، ما هنوز داریم با قصه های باستانی مان کار می نماییم و وضع فعلی را روایت می نماییم. اشکالی هم ندارد ولی قصه مان هم باید همانها را بازآوری بکند و تولید نماید.

* شما بحثی هم در حوزه اسطوره داشتید، ما چه طور می توانیم از وقایع اخیر (این جنگ ۱۲ روزه) برای روایت سازی استفاده کنیم؟ به نظر می آید این رویداد ظرفیت قابل توجهی برای قصه پردازی و روایت گری فراهم نموده است. به نظر می آید لازم است روایتهای مردمی از این جنگ را ثبت و ارائه بکنیم، چون همیشه در تاریخ با روایتهای رسمی مواجه بوده ایم و صدای مردم و مواجهه واقعی آنان کمتر شنیده شده است. به نظر می آید روایتهای مردمی از این واقعه دو هفته ای می تواند همان قصه هایی باشد که شما به ضرورت آن اشاره می فرمایید.


روایت های تولیدشده توسط حاکمیت ها و رسانه ها عمدتا در سطح کلیات باقی می مانند، حال آنکه ادبیات و هنر به پردازش جزییات زندگی می پردازند. این واقعیت های جزئی در تک تک سلول های اجتماعی و لایه های اجتماعی نهادینه شده و به آن چه مکرراً بازخوانی می شود تبدیل می گردد.
در مورد روایت جنگ اخیر هم باید قصه ای خلق نماییم که بطورکامل ایرانی باشد تا مورد استقبال ایرانی ها قرار گیرد، یا انسانی باشد. شاهنامه بعنوان نماد ادبیات ایرانی، وجه انسانی اش از جنبه ایرانی اش قوی تر است. در سرتاسر پنجاه هزار بیت شاهنامه، حتی یک فحش یا توهین به کسی دیده نمی گردد، شاهنامه با وجود جایگاه شبه مقدس خود، از بدگویی و توهین پرهیز کرده است اسطوره یا قصه چه طور معنای خودرا حفظ می کنند؟ پاسخ در این است که قصه بوسیله بازتولید مستمر، معنا و علائم را زنده نگه می دارد. در مقابل، روایت خبری معمولا بعد از یک دفعه شنیده شدن تمام می شود، چون عناصر زیبایی شناسانه درش نیست. اسطوره یا قصه چگونه معنا را نگه می دارد؟ قصه عنصر جذابیت روایی دارد و این عنصر زیبایی شناسانه است که آنرا در موقعیتی قرار می دهد که پیوسته خوانده شود. این پیوسته خواندن وارد درونه (نهاد) فرهنگ می شود، از حاشیه به مرکز فرهنگ می آید. وقتی یک پدیده ادبی و هنری بر اثر قرائت زیاد و ممارست زیاد و بازگویی مکرر حرکت می کند و به مرکز می آید؛ نماینده می شود، نماینده هویت می شود.
بنابراین قصه این جنگ ۱۲ روزه هم، روایت این واقعه میبایست حاصل توافق عمومی و تجربه تمامی ایرانی ها باشد، نه منحصر به قرائت گروه خاصی. هرگونه نشانه فرقه ای که شما بر آن بزنید، وارد فرهنگ ایرانی نمی شود و ماندگار نمی گردد. ادبیات و هنری والاست که حاوی حداقل نشانه های ایدئولوژیک باشد، زمانیکه ایدئولوژی وارد شود، ماهیت فرقه ای به خود می گیرد و تنها توسط گروهی خاص خوانده می شود.
*یعنی ماندگاریش گرفته می شود.
بله، در واقع شاهکار یک توافق جمعی میان مخاطبان است. زمانیکه اثری توسط خوانندگان، بینندگان یا مخاطبان بسیار زیادی مورد اقبال قرار گیرد، به جایگاه شاهکار ارتقا می یابد. موارد بسیاری وجود دارد از آثاری که از نظر تکنیکی - چه در حوزه ادبی و چه هنری – والا هستند، اما به سبب دیده نشدن، نتوانسته اند به این جایگاه دست یابند. این میزان توجه و اقبال عمومی است که اثر را برجسته می سازد، شاهِ کارها می کند. هر بار خواندن به مثابه یک رأی بحساب می آید.
در مورد روایت جنگ اخیر هم باید قصه ای خلق نماییم که بطورکامل ایرانی باشد تا مورد استقبال ایرانی ها قرار گیرد، یا انسانی باشد. شاهنامه بعنوان نماد ادبیات ایرانی، وجه انسانی اش از جنبه ایرانی اش قوی تر است. در سرتاسر پنجاه هزار بیت شاهنامه، حتی یک فحش یا توهین به کسی دیده نمی شود - برخلاف مثنوی. شاهنامه با وجود جایگاه شبه مقدس خود، از بدگویی و توهین پرهیز کرده است. در شاهنامه شخصیت ها در طبیعی ترین حالت خود کنشگری می کنند. حتی رستم، در لحظاتی بطورکامل انسانی ظاهر می شود: گریه می کند، ناله سر می دهد، کنار چشمه می نشیند و تنبور به دست گرفته، از رنج و مصیبت خود می سراید: که آواره بد نشان رستم است… از بدبختی و فلاکت خویش سخن می گوید. این انسان تمام ابعاد انسانی را دارد؛ عشق، ترس، نفرت از خویش و تمامی عواطف انسانی را دارد. هنرمندان ما، نویسندگان و شاعران ما میبایست به آن حس انسانِ ایرانی و ایرانِ انسانی دست یابند تا بتوانند آثاری خلاقانه خلق کنند که مخاطبان متنوع و متکثری داشته باشد.
*به نظر می رسد در شرایط فعلی امکان بی سابقه ای فراهم گشته است. پیش از این، مسئولیت روایت وقایع و تولید کتاب عمدتا بر عهده هنرمندان و نخبگان بود، اما امروزه با ظهور رسانه های اجتماعی و رسانه های جدید، به هر فردی ابزاری رسانه ای اعطا شده است، فضایی برای همان قصه گویی و روایت که شما اشاره کردید. به گمان بنده، این فرصتی استثنایی به حساب می آید که میتوان از پتانسیل تک تک آن ده میلیون تهرانی که با این واقعه مواجه بودند و هر شب تجربیات خودرا می نویسند و نقل می کنند، بهره برد. این ظرفیت بی نظیر عامه مردم که حال از رسانه شخصی برخوردار می باشند، برای روایت گری و قصه سازی، از دیدگاه شما تا چه اندازه مفید است؟
طبعاً این هست. اما این مورد را میتوان از دو منظر متمایز مورد بررسی قرار داد: نخست در لحظه آن می تواند در برجسته سازی و تقویت یک مفهوم، رویداد یا قصه بسیار مؤثر باشد. اما مسئله اساسی پایداری این محتواهاست - با عنایت به شتاب فزاینده تحولات تکنولوژیک، چه تضمینی وجود دارد که این محتواها بعد از پنجاه سال بازهم قابل دسترس و مؤثر باشند؟ تجربه تاریخی به وضوح نشان داده است که عنصر زیبایی شناسی و فرم، نقشی بزرگی در نگهداشت محتوا ایفا می کند.
محتوای تولیدشده امروز اگر فاقد ساختار زیبایی شناختی باشد، ذاتاً یک بار مصرف خواهد بود، ماهیتی یک بار مصرف خواهد داشت. شما در خانه دو جور ظرف دارید، ظروف یک بار مصرف و ظروف ماندگار - آنکه قرن ها مورد استفاده قرار می گیرد، به سبب فرم ویژه ای است که هم از ارزش زیبایی شناختی برخوردار می باشد و هم حامل هویت است. خود زیبایی شناسی شاخه های متنوعی دارد؛ یکی از عوامل کلیدی ماندگاری عنصر بینامتنی است. زمانیکه یک متن با متون معتبر پیشین پیوند می خورد، این ارتباط بینامتنی به ثبات، پایداری و ماندگاری اثر منجر می شود. اگر تولید انبوه محتوای امروزی فاقد توجه به مسئله فرم و زیبایی شناسی باشد محتواهای تولیدشده فقط در لحظه اثرگذار خواهند بود و به سرعت به فراموشی سپرده می شوند.
* با عنایت به فعالیت و تخصص در حوزه رسانه است، همیشه بر این باور بوده ام که رسانه ها عمدتا به روایت زندگی روزمره می پردازند. اما این سوال اساسی برایم مطرح شده که چطور می توان رسانه های فعلی - که هم در جامعه ما و هم در سطح جهانی به رسانه های غالب تبدیل گشته اند - را به ابزاری تبدیل نماییم که علاوه بر عملکرد معمول خود، قابلیت ماندگارسازی روایتها را نیز داشته باشد؟ این مسئله برایم به دغدغه ای جدی تبدیل گشته است.
ما امروز در شرایطی بطورکامل متفاوت قرار داریم. در گذشته، گفتمان ها و روایت هایشان در تقابل با یکدیگر قرار می گرفتند - گفتمان های قدرتی که نیروی اجتماعی پشتیبان خودرا داشتند، روایت هایشان را بوسیله رسانه های در اختیارشان مانند منبرها، محافل قصه خوانی و مجالس عرضه می کردند. اما حال با پدیده ای متفاوت مواجهیم: نبرد تک روایتهای فردی و شخصیِ متکثر که در فضای مجازی یکدیگر را خنثی می کنند. این وضعیت مانند آنست که در کویری، همه با هم همزمان فریاد بزنند - در چنین فضایی، هیچ چیز باقی نمی ماند.

از انبوه پست های وایرال شده در فضای مجازی چه در ذهن شما می ماند؟ این محتواهای جدید با روایتهای پیشین چه می کنند؟ آنها را حذف می کنند. اما آن روایتهای بزرگ - نه به معنای روایتهای غالب، بلکه روایت هایی با فرمی غنی و ساختاری مستحکم - بازهم پایدار می مانند. این روایتها از عناصر متکثر شکل گرفته اند، کوتاه مدت و لحظه ای نیستند، و توانایی بازتاب روایت جمعی و ارزش های مشترک را دارند. جایگاه این روایتها بازهم تثبیت شده است، چونکه ملت ها و گروههای اجتماعی کماکان به چنین روایت هایی نیازمندند.
*بله، این نکته صحیح است. البته باید توجه داشت که این تکثر صداها و امکان شنیده شدن دیدگاه های متفاوت، خود به خود پدیده ای مثبت بحساب می آید. اما پرسش اساسی این است که چه طور این صداهای متکثر - همان گونه که اشاره فرمودید، صداهایی که در فضای مجازی مانند فریاد در کویر هستند - می توانند در خدمت تشکیل یک روایت جمعی قرار گیرند؟
ببینید، در شرایط بسیار ویژه، باز هم میان این صداهای متکثر، نوعی همصدایی شکل می گیرد. همانگونه که مشاهده می کنید، اینروزها در فضای مجازی، مسئله ایران یا وطن، بعنوان یک دال مرکزی از تمام جهات شنیده می شود، این پدیده ای بسیار مبارک و خجسته است. محور بحث ما بر این بود که چه طور این تجربه ۱۲ روزه می تواند وارد تاریخ شود؟ چه طور قسمتی از هویت ما گردد؟ با عنایت به پرسش شما، عرض کردم که این امر مستلزم خلق قصه است، نیازمند ساختن روایتی کلان و ماندگار. بعبارت دیگر، پروسه مفهوم سازی، به تعبیر عربی تجسّد، جسد دادن و کالبد بخشیدن به این ۱۲ روز در چارچوب هنری ضروری می باشد. نکته اینجاست که فضای مجازی امکان گفتگو و ابراز فردیت را فراهم می آورد - این خاصیت هایی است که مطلوب تمام انسان هاست تا بتوانند آزادانه حرفشان را بزنند.
*وظیفه نهادهای متولی فرهنگ چیست؟
نهادهای متولی فرهنگ سازی در ایران میبایست به مفهوم ایران به مثابه ملجأ و پناهگاه و به معنای زیستگاه بعنوان اصیل ترین نیاز یک جامعه‌ی اجتماعی توجه ویژه داشته باشند. این نهادها وظیفه دارند این مفهوم را فارغ از هرگونه ایدئولوژی خاص مورد توجه قرار دهند و این ظرفیت ملی را با تمامی عناصر استواری بخش و قوام آور آن درنظر بگیرند.
نهادهای فرهنگی باید در نظام های آموزشی، رسانه های جمعی و تریبون های عمومی تاثیر گذار مفهوم زیستگاه مشترک و تمامی عناصر سازنده و استوارکننده‌ی آنرا ترویج، بازتولید و نهادینه کنند؛ و هر ایرانی را به مثابه شهروندی از این سرزمین بنگرند، در پی طرد و حذف یکدیگر نباشند. هرگاه یک ایرانی را از فضای اجتماعی طرد کنید، در واقع قسمتی از پیکره‌ی ایران را جدا کرده اید! هر بار که شهروندی را به حاشیه می رانید، تکه ای از بدن ایران را متلاشی می کنید و شرحه شرحه می کنید. و در روز سختی، این پیکره‌ی ازهم گسیخته توان دفاع از خودرا نخواهد داشت. آنگاه بخشی مقابل بخش دیگر قد برمی افرازد و فریاد برمی آورد که ای بیگانه بیا… اینها همه پیامد همان شرحه شرحه کردن ایران است.



منبع:

1404/05/15
10:57:13
5.0 / 5
69
تگهای خبر: آثار , آموزش , اجتماعی , انسانی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۱ بعلاوه ۲
پرسی بلاگ