مطالعه و مرور عاشورایی؛

یاد حاج قاسم محمدی و حاج قاسم سلیمانی در عمود 53

یاد حاج قاسم محمدی و حاج قاسم سلیمانی در عمود 53

پرسی بلاگ: پرسی بلاگ: 53؛ کد گردان و قاسم بن الحسن، اسم گردان بچه های شهرستان تویسرکان بود. قاسم محمدی در عملیات کربلای 5 از ناحیه فک و دهان، ترکش خورد تا جایی که لال شد.



خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: پیاده روی اربعین، رسمی است که بعد از عاشورا و توسط پیرانی چون جابربن عبدالله انصاری پایه گذاشته شد و طی قرن ها توسط علما و عرفای مختلف زنده نگه داشته شد تا به دوران معاصر برسد. در دهه های مختلف خصوصاً از ۱۳۸۰ به این سو هم تقویت شد و امروز به چشم یک ماجرای بین المللی به آن نگاه می شود.
از زمانی که جلال آل احمد سفرنامه حج خودرا با نام «خسی در میقات» منتشر نمود به این سو، رسم چاپ سفرنامه های مذهبی بیشتر با محوریت سفرنامه حج باب شده بود اما چندسالی است چهره های فرهنگی سفرنامه های اربعین خودرا نیز مکتوب کرده و به چاپ می رسانند. یک نمونه بارزش هم سفرنامه اربعین غلامعلی حداد عادل است که قبل تر در مطلب «نشنال جئوگرافیک هم اربعین راتحریم کرده/به صحرا شدم عشق باریده بود» آنرا مرور کرده ایم.
حمید حسام از رزمندگان قدیم و فرماندهان و نویسندگان امروز دفاع مقدس است که چندسال پیش سفرنامه اربعین خودرا در قالب کتاب «خس بی سروپا» توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رساند. کتاب یاد شده دربرگیرنده گزارش سفر حسام به اربعین سال ۱۴۳۶ هجری قمری است.
این کتاب سال ۱۳۹۵ چاپ شد و سال ۱۴۰۱ با نسخه های چاپ سوم به بازار ارائه شد.
شان نزول نام این کتاب، بیتی از علامه طباطبایی است که می گوید: «من خسِ بی سروپایم که به سیل افتادم/او که می رفت مرا هم به دل دریا برد» قبل از شروع متن کتاب هم تصویری از عزاداری و گریه سردار شهید حسین همدانی، همشهری و همرزم حمید حسام درج شده که پایین این تصویر، این جمله حسام قرار دارد: «به تمنای شفاعت؛ نذر اشک های علمدار رشید حرم زینب (س) فرمانده شهدا، ابووهب»
پیش از شروع متن سفرنامه، متن کوتاهی با عنوان «به جای مقدمه» قرار دارد که نویسنده کتاب می گوید «این کلمات بجای مقدمه ای است که قرار بود فرمانده ام، سرورم، سنگ صبورم و برادرم شهید حاج حسین همدانی (ابووهب) بر دیباچه این سفرنامه بنویسد. او با خون نوشت، من با اشک چشم.»
متن مورد نظر بدین سان است:
گفتم: «چراغ خاموش آمده بودی، ولی بسیجی ها دیده بودنت.»
پرسید: «کجا؟»
گفتم: «انتهای جاده نجف، ابتدای راه کربلا».
گفت: «با خانواده ام بودم».
و نگفتم که هزاران هزار قافله دل، خانوده توست؛ اما جسارت کردم و گفتم: «سفرنامه اربعین را نوشته ام. مقدمه اش را شما بنویس». مثل همیشه با فروتنی پذیرفت و یک ماه بعد نوشت.
و نوشت؛ اما نه با قلم که با خون و نه بر اوراق این دفتر که بر تربت حریم صاحب اربعین _زینب(س)_ و عجبا که چه رازی بین او و زینب (س)، در منظومه اربعین ها بود؟
چهل سال جهاد کرد و بر کارنامه جهاد هیچ کس _جز او_این همه فراز و نشیب و زخم و آبله و صبر نگاشته نشد؛ در دفاع از حریم حرم زینب (س) به شهادت رسید و اربعین شهادت او مقارن با اربعین سیدالشهدا (ع) شد.
نامش حسین بود ولی بی کفن نماند
گریان روضه های امام غریب بود
***
سفرنامه اربعین حمید حسام ۲ فصل اصلی دارد که به ترتیب عبارت اند از «فصل اول: سرّ اربعین» و «فصل دوم: خسِ بی سروپا». بعد از این فصول هم کتابنامه و تصاویر درج شده اند.
در فرازی از این سفرنامه می خوانیم:
به عمود شماره ۵۳ می رسیم؛ طالبی می گوید: «به یاد شهدای گردان ۵۳ لشکر، خصوصاً فرماندهان شهیدش «محسن عینعلی» و «قاسم محمدی» فاتحه ای بخوانیم.» ۵۳؛ و کد گردان و قاسم بن الحسن، اسم گردان بچه های شهرستان تویسرکان بود. قاسم محمدی در عملیات کربلای ۵ از ناحیه فک و دهان، ترکش خورد تا جایی که لال شد. او غیر از فرماندهی گردان قاسم بن الحسن، مداح گردان نیز بود. حاج قاسم را در مرحله سوم عملیات کربلای ۵ در یک شب بارانی دیدم که به خوبی حرف می زد و پشت خاکریز، بچه های گردانش را برای شکستن خط دشمن آرایش می داد. بچه های گردان می گفتند که حضرت قاسم بن الحسن (ع) به خواب حاج قاسم ما آمده و پرسیده بود: «چرا برای مصیبت های ما دیگر نمی خوانی؟» حاج قاسم اظهار داشته بود: «می خواهم بخوانم، اما نمی توانم» و حضرت قاسم در عالم خواب دستی بصورت حاج قاسم کشیده بود و فردای آن روز حاج قاسم شده بود آن گونه که من آن شب دیدم.
اسم گردان حضرت قاسم و یاد شهید حاج قاسم محمدی، یاد یکی از شهدای زنده و مفاخر معنوی دفاع مقدس را برای ما زنده می کند که شاید رزمندگان عراقی، سوری و لبنانی بهتر از مردم ایران او را می شناسند؛ «حاج قاسم سلیمانی» را می گویم که اگر طراحی او و بچه های سپاه قدس و عملیات جوانان شیعه عراقی در دو ماه پیش در همین نزدیکی در جبهه «جرف الصخر» نبود، امروز حتی یک زائر نمی توانست خودش را در اربعین به کربلا برساند.
***
فراز دیگری از این کتاب به ترتیب زیر است:
دل سیری از عزا درمی آوریم که نمی دانیم آنچه خوردیم، میان وعده بود، عصرانه بود یا شام. هرچه بود، خوردیم؛ به ولع و اشتهایی که گویی دو روز است چیزی نخورده ایم. آهنگ ادامه سفر می نماییم که دو نفر از دوستان و هم سفران طالبی در یک دیدار غیرمنتظره به هم می رسند. اول مصافحه می کنند و بعد شوخی و این پای نیم لنگ و عصای طالبی، برای این بذله گوهای باریک بین، سوژه می شود و اتفاقا خدا می رساند، اتفاق دیگری را که جز در این راه شاید در هیچ کجا تکرار نشود؛ یک عراقی را می بینم که او نیز مثل طالبی، عصا دارد و البته یک پا ندارد. سن و سال او نشان میدهد که شاید در جنگ تحمیلی عراق مقابل ایران، پایش را جا گذاشته باشد. همین سوال موجب طرح گفت و گوی من با او می شود. می گوید: «اهل بصره ام و شیعه علی ابن ابی طالب (ع)، و هفت صد کیلومتر تا این جا پیاده آمده ام.» به عصا و پای بریده اش نگاه می کنم و می پرسم: «پایت چه شده؟» سرش را پایین می اندازد و آهسته می گوید: «در جنگ با شما ایرانیها...» می پرسم: «در کدام جبهه و کی؟» و مشخصات زمان و مکان عملیاتی را می دهد که ما در مرداد سال ۱۳۶۲ از مرز پیرانشهر به عمق خاک عراق در راه جاده اربیل و در منطقه حاج عمران عراق انجام دادیم. برایم جالب اما تلخ است! او نزدیک سی سال قبل از بصره به استان اربیل برای مقابله با ما آمده بود.


منبع:

1402/05/28
12:49:17
5.0 / 5
230
تگهای خبر: بازار , بین المللی , طراحی , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۲ بعلاوه ۴
پرسی بلاگ