نگاهی به خاطرات خودنوشت سردار سلیمانی؛

ورق زدن خاطرات مردی كه نترسید

ورق زدن خاطرات مردی كه نترسید

به گزارش پرسی بلاگ مطالعه کتاب از چیزی نمی ترسیدم نوشته سردار حاج قاسم سلیمانی بیان گر این حقیقت مهم از زندگی اوست که این شخصیت در هیچ یک از مراحل زندگی خود از محرومیت تا مبارزه، ترسی به دل راه نداده است.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»، خاطرات خود نوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را شامل می شود که طی چندسال پایانی عمر او، نوشته و ثبت و ضبط شده اند. این خاطرات از مقطع تولد تا ۲۲ سالگی این شخصیت یعنی از سال ۱۳۳۵ تا ۵۷ را در بر می گیرند.
«از چیزی نمی ترسیدم» که همزمان با نخستین سالگرد شهادت سردار سلیمانی در دیماه سال جاری رونمایی گردید، با مقدمه ای از زینب سلیمانی دختر سردار سلیمانی همراه می باشد. وی در این مقدمه به برخی عادات شخصی سردار سلیمانی ازجمله مطالعه زیاد اشاره نموده است. زینب سلیمانی می گوید پدرش فرمانده ای نظامی و دقیق بود و صفات یک فرد نظامی را داشته اما آن چه در شخصیتش استثنا بوده، مطالعه و نوشتن است. سردار سلیمانی هم خود اهل مطالعه زیاد بوده و هم اعضای خانواده اش را موظف به خواندن کتاب می دانسته است. دایره مطالعاتی اش هم طبق روایت دخترش، از شعر فارسی و زمان خارجی و کتاب های تاریخی تا کتاب های سیاسی، خاطرات، شرح حال ها و عناوین نظامی را شامل می شده است.
سردار سلیمانی عادت به حاشیه نویسی در کتاب ها داشته و طی چندسال پایانی زندگی خود، کوشش کرد خاطراتش را ثبت کند و موفق شد خاطرات اجمالی اش را از سالهای کودکی تا ۲۲ سالگی بنویسد که این خاطرات بعد از شهادتش، با تایپ و حروفچینی از روی دستخط وی، توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در چارچوب کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» چاپ شدند. نوشته های سردار سلیمانی در این کتاب از چندجهت، قابل توجه هستند.
اگر بخواهیم به صورت خلاصه به این موضوعات اشاره نماییم باید ابتدا، به زندگی در محرومیت و سختی که سبب ساخته شدن شخصیت محکم و بااستقامت قاسم سلیمانی شده اشاره نماییم.
رسم و رسومات عشیره، اعتقادات و باورهای پدر و مادر، ورود به شهر و شروع مبارزات انقلابی هم از دیگر موارد موضوعی مهم و محتوایی هستند که در خاطرات سردار سلیمانی جلب توجه می کنند. نکته دیگر، جملات و ادبیات است. در این خاطرات عبارات لهجه کرمانی و همینطور جملاتی وجود دارند که از نظر دستوری احتیاج به ویرایش دارند اما با روایت ساده و صمیمی راوی شان، میتوان آنها را بعنوان خاطرات بدون رتوش و دست اول سردار سلیمانی مطالعه کرد. نکته مهم دیگر هم درباره خاطرات این کتاب این است که راوی شان در هیچ یک از مراحل زندگی نترسیده است.
قاسم سلیمانی، ریشه در ایل بزرگ سلیمانی از ایلات عشایر و کوچ نشین ایران دارد. وی در خاطراتش به این مسئله اشاره کرده که در دوره حیات خود، فساد خاصی از خوانین محل زندگی اش ندیده و آنها عموماً کارهایی مثل حل اختلافات، رسیدگی به شکایات مردم، حمایت عمومی از طایفه و رابطه با حکومت را به عهده داشته اند. سردار سلیمانی در ابتدای خاطراتش، مطالبی درباره عاطفه مادر و فرزندی و پیوند خود با مادرش دارد. بعنوان مثال درباره روزگار خردسالی که مادرش هنگام کار یا دروی محصول، او را با چادر به کمر خود می بسته، چنین جمله ای دارد: «به نظرم، مادرم هم از حرارت من آرامش داشت.» (صفحه ۲۲) قاسمِ خردسال، بین اهالی ایل متولد می شود و به زندگی عشایری خو می گیرد. به روایت وی در مقام راوی کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»، از وقتی آغاز به راه رفتن کرده، کار و تلاش را آغاز کرده است.
برای کودکانی مثل قاسم سلیمانی که بین مردم کوچ نشین و عشایر با محرومیت زندگی می کردند، آخر زمستان به خاطر سرما و سختی های زیادش، و فرارسیدن بهار به خاطر طراوت و فروانی نعمتش، بسیار خواستنی و لذت بخش بوده است. بهار برای قاسم کوچک، فصل نعمت و کوچ بوده است. بدین سان او و خانواده اش بعد از روز ۱۳ فروردین کوچ کرده و سپس با آخر تابستان، خانه های ده را برای بازگشت به گمبه های خشتی خود جمع می کرده اند.
پیش تر کتاب «ذوالفقار» شامل خاطرات شفاهی و سخنرانی های سردار سلیمانی را که برهه زمانی شان در ارتباط با سالهای جنگ تا شهادت وی می شد، در مطلب «وقتی حاج قاسم به یک پاسدار ظلم کرد / کربلای ۴ شکست نبود» نقد و بررسی نموده ایم. اینک می خواهیم مقطعی از زندگی سردار سلیمانی را که کمتر مورد توجه قرار گرفته و در کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» به آن پرداخته شده، مورد بررسی قرار دهیم.

* زندگی در محرومیت و نترس شدن یک کودک
یکی از علل داشتن سر نترس و شجاعت زیاد قاسم سلیمانی، زندگی در محرومیت و تحمل سختی های زیاد در سنین کودکی بوده است. وی در سالهای کودکی به روایت خود، در کل دو دست لباس و یک کفش پینه کرده لاستیکی داشته که به مدد آن گوسفندان را به چرا می برده است. با وضعیت اقتصادی خانواده اش هم سالی دو تا سه بار برنج می خورده است. راوی خاطرات «از چیزی نمی ترسیدم» در چند فراز از خاطراتش اشاره و تکرار کرده از چیزی نمی ترسیده است. نخستین مرتبه در صفحه ۲۷ است که می گوید از همان ابتدای کودکی و سن ۱۰ سالگی حالتی از نترسی داشته است. مرتبه دوم هم در ارتباط با فرازهایی است که قاسم نوجوان هنوز به شهر نرفته و در سن ۱۳ سالگی زمانی که در زمستان، برف تا شکم گوسفندان می رسیده، آنها را برای چرا به بیرون ده می برده است. او در اینباره می گوید: «بدون ترس از گرگ ها که در فصل زمستان در کمین گوسفندان بودند، به جنگل بدام های کوهی می رفتم.» (صفحه ۵۱)
قاسم سلیمانی نخستین بار خوردن بیسکوئیت را در مدرسه و به واسطه طرحِ دادن بیسکوئیت به دانش آموزان تجربه می کند و در خاطرات خود هم به این نکته اشاره کرده که هنوز شیرینی طعم آن بیسکوئیت را در کام خود دارد پیراهن های بشور و بپوش و سهمیه سالانه دو کفش لاستیکی، امکاناتی بوده که قاسم سلیمانی در کودکی و دوران چوپانی گوسفندان از آنها برخوردار بوده است. وی در روایتی از یکی از چوپانی های خود، تعریف کرده که یک مرتبه کفش های لاستیکی اش کاملاً پاره و همه انگشتان پایش به سبب برخورد با سنگ، شکسته و خونی شده بوده است. این جمله هم از جملات سردار سلیمانی از خاطرات کودکی اش است: «روزی نبود که خار در پایمان نرود.»
در عین محرومیت و شرایط در ارتباط با آن، خانه ای که قاسم سلیمانی در آن رشد کرد، یک روز هم از میهمان خالی نبوده است. وی در فرازی از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» درباره میهمان نوازی های پدر و مادر خود، ضمن تکرار این حقیقت که سالی چندبار بیشتر برنج نمی خورده اند، به این مورد اشاره دارد که زمان حضور میهمان در خانه، زمان شادمانی بچه ها بوده، چون بهترین غذا را به خاطر میهمان طبخ می کرده اند.
قاسم سلیمانی نخستین بار خوردن بیسکوئیت را در مدرسه و به واسطه طرحِ دادن بیسکوئیت به دانش آموزان تجربه می کند و در خاطرات خود هم به این نکته اشاره کرده که هنوز شیرینی طعم آن بیسکوئیت را در کام خود دارد.
* رسوم عشیره
حاج قاسم سلیمانی در خاطرات خود، به بعضی از رسوم جالب عشیره بزرگش اشاره نموده است. بعضی از این رسوم قدیمی هنوز هم در اهالی ایل مذکور رعایت می شوند؛ بعنوان مثال در این عشیره رسم بوده و هست که نخستین گوسفندی که بره نری به دنیا می آورد، نذر امام حسین (ع) می شد. راوی کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» می گوید ایام روضه خوانی، روزهایِ خوشی او و هم سن وسالانش بوده و در این برنامه های آیینی، از غذاهای نذری سیر می شده اند.
در سنین کودکی، قاسم کوچک شبهای جمعه با حضور در خانه همسایه ها و اقوام، قصه مشکل گشا را می خوانده و بعد از قصه خوانی، با نخودچی، کشمش و قندِ اهدایی صاحب خانه جیب خویش را پر می کرده است. در این رسم، ابتدا آجیل مشکل گشا نذر می کردند و وقتی مشکل موردنظر حل می شد، با گردهم آوردن چندنفر در شب جمعه، قصه پیرمرد خارکنی را نقل می کردند که برای حل مشکل خود به امام علی (ع) متوسل شد و جواب گرفت.
* شخصیت پدر؛ مشدی حسن
پدر حاج قاسم سلیمانی، معروف به مشدی حسن، به شدت به نماز اول وقت تقیّد داشته و در حالیکه در روزگار کودکی فرزندش قاسم، فقط چند نفر در خانه های اطراف و همسایگان نماز می خواندند، او اهل نماز بوده است. راوی کتاب هم می گوید از دوران کودکی، در حالیکه بسیاری از قواعد نماز را نمی دانسته، نماز می خوانده است. مشدی حسن همینطور نسبت به مسائل حرام و حلال دقیق بوده و زکات مال خویش را چه درباره گندم، چه جو و چه گوسفند، بموقع پرداخت می کرده است.
با بروز مشکل مالی برای مشدی حسن، حسین، برادر بزرگ تر قاسم برای کار و تهیه مقداری پول برای ادای قرض پدر که مبلغش ۹۰۰ تومان بوده، به شهر می رود اما بعد از دو هفته تلاش، بدون پیدا کردن شغل، به ده برمی گردد. در نتیجه، قاسم با اصرار خود راهی شهر می شود تا با پیدا کردن کار، قرض مشدی حسن را پرداخت کند نکته دیگری که حاج قاسم سلیمانی درباره پدر خود مطرح کرده، این است که او متخلّق به اخلاقی بوده که در عشایر و اطرافیانشان در ده، نایاب بوده و آن، رعایت شرعیاتی مانند غسل بوده که سبب می شده در سرمای زمستان، در قنات ده غسل کند.
یکی از نکات تربیتی مشدی حسن این بوده که مصرف خوراکی های اعتیادآور را برای فرزندانش ممنوع کرده بوده است. به همین خاطر فرزندش قاسم هم، حق نوشیدن چای و سیگار کشیدن نداشته است که البته یک مرتبه با شیطنت کودکی، خارج از خانه چایی خورده است.
یکی از حقیقت های مهم زندگی قاسم سلیمانی در ده و سنین انتقال کودکی به نوجوانی، در ارتباط با قرض پدرش به بانک تعاون روستایی است که باعث رفتن او به شهر و تحوّل بزرگ زندگی اش شد. با بروز مشکل مالی برای مشدی حسن، حسین، برادر بزرگ تر قاسم برای کار و تهیه مقداری پول برای ادای قرض پدر که مبلغش ۹۰۰ تومان بوده، به شهر می رود اما بعد از دو هفته تلاش، بدون پیدا کردن شغل، به ده برمی گردد. در نتیجه، قاسم با اصرار خود راهی شهر می شود تا با پیدا کردن کار، قرض مشدی حسن را پرداخت کند تا طبق کابوسی که آن زمان داشته، پدرش را دستبند نزده و به زندان نبرند.
* رفتن به شهر؛ دیدن اتومبیل ها و ساختمان ها
قاسم سلیمانی در سن ۱۴ سالگی برای نخستین بار با اتوبوس از روستا به شهر کرمان رفته و برای نخستین بار اتومبیل هایی چون پیکان و فولکس واگن می بیند. او بعد از ورود به کرمان، به خانه عبدالله، از اهالی فامیل و عشیره خود می رود و جستجو برای پیدا کردن کار را آغاز می کند. روزهای ابتدایی این جستجو هم به ناامیدی ختم می شده اند: «در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می زدم و سوال می کردم: "آیا کارگر نمی خواید؟ " همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من می کردند و جواب رد می دادند.» (صفحه ۴۳) وی در ادامه با التماس از یک اوستاکار ساختمانی، موفق می شود شغل انتقال آجر را در ازای روزی ۲ تومان مزد به دست بیاورد.
شغل جابه جایی آجر برای نوجوان کوچکی چون قاسم سلیمانی سخت و دشوار بوده و سبب می شود دستانش زخمی و خونی شوند. اما بعد از یک هفته با گردآوری مزدهای روزانه و ۲۰ تومانی که اوستا بعنوان تشویق به او داده، خستگی و زخم های ناشی از جابه جایی آجرها را از یاد می برد: «با دو ریال، بیسکویت مینوی کوچک خریدم و پنج ریال هم دادم چهار تا دانه موز خریدم. خیلی کیف کردم. همه خستگی از تنم بیرون رفت. نخستین بار بود که موز می خوردم.» (صفحه ۴۵)
پس از کار ساختمان، قاسم نوجوان موفق می شود در هتل کسری که متعلق به حاج محمد یزدان پناه بوده، کاری با مزد روزی ۵ تومان پیدا کند. بدین سان بعد از ۶ ماه از ورودش به شهر کرمان، از خانه عبدالله به هتل نقل مکان کرده و برای کسب درآمد بیشتر، با خرید یک دستگاه آبمیوه گیری، به فروش آبمیوه در پیاده روهای شهر می پردازد. بدین سان موفق می شود مبلغ هزار تومان برای پدرش در ده ارسال نماید. او بعد از ۹ ماه، برای دیدار با خانواده به ده برمی گردد و مدت ۱۰ روز، کنار خانواده می ماند.
قاسم سلیمانیِ نوجوان، دیگر از شهر وحشت نداشته و احساس غربت نمی کرده است. وی در این مقطع ورزش را به صورت حرفه ای در چهار شاخه زورخانه، کاراته، وزنه برداری و زیبایی اندام شروع می کند و از نخستین جوان هایی بوده که در نخستین کلاس کاراته کرمان شرکت می کند در بازگشت به شهر، قاسم سلیمانیِ نوجوان، دیگر از شهر وحشت نداشته و احساس غربت نمی کرده است. وی در این مقطع ورزش را به صورت حرفه ای در چهار شاخه زورخانه، کاراته، وزنه برداری و زیبایی اندام شروع می کند و از نخستین جوان هایی بوده که در نخستین کلاس کاراته کرمان شرکت می کند. راوی خاطرات کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»، خود می گوید ورزش و اعتقادی که از پدر و مادرش به ارث برده بوده، سبب شد در جوانی به فساد کشیده نشود. وی در مقطع بعدی، تصمیم به اجاره کردن یک خانه به منظور زندگی با دیگر دوستان مهاجرش از ده می گیرد. سال ۵۴ هم برای کمک به پدر، برادر کوچک ترش را به شهر نزد خود می آورد.
قاسم سلیمانی ۲۱ ساله، سال ۱۳۵۶، برای نخستین بار با اتوبوس به مشهد و زیارت امام رضا (ع) می رود. این سفر در ارتباط با زمانی است که او دیگر یک ورزشکار و صاحب بدنی ورزیده و تربیت شده بوده است. سردار سلیمانی باردیگر در صفحه ۶۲ کتاب خاطراتش، به اهمیت ورزش در سالم ماندن و دوری اش از مفاسد جوانی اشاره کرده و می نویسد: «ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهم ترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصول اخلاقی و دینی دارد.»

* شروع مبارزات ضد شاه
قاسم هجده ساله برای نخستین بار سال ۱۳۵۳، سخنان ضد شاه می شنود و جالب است که تا آن مقطع، شاه و حکومت پهلوی در نگاه او پرارزش بوده اند. سخنان ضدشاه و تلنگر ناشی از آنها هم توسط علی یزدان پناه فرزند حاج محمد صاحب هتل و کارفرمای قاسمِ نوجوان زده می شود: «حرف های وی مرا ساکت کرد. آن وقت شاه در ذهنم خیلی پرارزش بود. این حرف ها مثل پتکی بود بر افکار من!» (صفحه ۵۴) بدین سان قاسم نوجوان به تعبیر خود گرفتار یک دوگانگی می شود. این دوگانگی هم سبب می شود برای یافتن پاسخ سوالاتش و آگاهی بیشتر وارد فاز مخالفت با رژیم شاه و مبارزات مردمی شود.
قاسم هجده ساله برای نخستین بار سال ۱۳۵۳، سخنان ضد شاه می شنود و جالب است که تا آن مقطع، شاه و حکومت پهلوی در نگاه او پرارزش بوده اند. سخنان ضدشاه و تلنگر ناشی از آنها هم توسط علی یزدان پناه فرزند حاج محمد صاحب هتل و کارفرمای قاسمِ نوجوان زده می شود: «حرف های وی مرا ساکت کرد. آن وقت شاه در ذهنم خیلی پرارزش بود. این حرف ها مثل پتکی بود بر افکار من!» (صفحه ۵۴) پای راوی خاطرات «از چیزی نمی ترسیدم» از سال ۵۳ تا سال ۵۵، به مرور به مسجد قائم و سپس تکیه فاطمیه کرمان باز می شود. از آن جا هم به سمت مسجد امام (مسجد ملک) راهنمایی می شود که یک فرد روحانی به نام محمودی در آن منبر می رفته و قاسم جوان، به شدت تحت تأثیر او قرار می گیرد: «به شدت تحت تأثیر صحبت های وی بودم. آرام آرام روح و تعصب مذهبی در وجودم در حال شکل گرفتن بود.» (صفحه ۵۶) مسجد جامع کرمان هم، پاتوق بعدی او برای جنب وجوش های انقلابی بوده است.
یکی از خاطرات جالب جوانی سردار سلیمانی، در ارتباط با تابستان ۵۵ است که برنامه های «گاردن پارتی» به شهر کرمان آورده شد که برای مردم این شهر، برنامه ای عجیب و تازه محسوب می شده است. این برنامه و مراسم های در رابطه با آن، انتهای خیابان ابوحامد (صمصام آن زمان) برگزار می شد و به روایت راوی کتاب، خواننده ها و رقاصه های معروف عصر پهلوی دوم، در خیمه بزرگی که برای این برنامه به پا شده بود، برنامه اجرا می کردند. قاسم جوان همراه با علی یزدان پناه و دوست دیگرش فتحعلی، برای مقابله و خرابکاری در این جشن ها، ۱۵۰ موتورسیکلت و دوچرخه را پنچر می کنند. راوی خاطرات می گوید: «این نوع مبارزه با فساد را با افتخار انجام می دادیم و هیچ ترسی از کسی هم نداشتیم.» (صفحه ۵۷) سردار سلیمانی روایت می کند در آن برهه، بارها اسم ساواک را شنیده و خوف از ساواک را در دیگران حس می کرده اما از چیزی نمی ترسیده است.
سال ۱۳۵۳، زمان خروج قاسم سلیمانی از کار هتل است. او با دو جوان سرامیک کار تهرانی آشنا می شود که به روایت او به شدت مذهبی و ضد شاه؛ و البته بعدها متوجه می شود عضو سازمان مجاهدین خلق بوده اند. مدت دوستی سلیمانی با این دو جوان، ۶ ماه بوده و آنها تلاش داشته اند در این بازه زمانی او را با خود همراه کنند اما او مبتلا به تب مالت می شود که در نتیجه دو هفته در بیمارستان راضیه فیروز (نخستین بیمارستان تخصصی کرمان) بستری می شود و دو جوان مورد اشاره هم در دو هفته مذکور به تهران برمی گردند. یکی از اشارات معنادار سردار سلیمانی در کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» درباره همین دو جوان و خط مشی غلط و پایه گذاری های اشتباه اعتقادیِ سازمان مجاهدین خلق است. وی در فرازی از کتاب که حوادث سال ۵۶ را روایت می کند، می گوید در این سال برای نخستین بار نام دکتر علی شریعتی و آیت الله روح الله خمینی را می شنود و در ادامه نوشته است: «شریعتی و خمینی دو نام جدیدی بود که می شنیدم. برایم سوال بود که چطور آن دو جوان تهرانی سرامیک کار در طول آن شش ماه که با آنها کار می کردم و دوست صمیمی بودیم و این همه بر ضد شاه با من حرف زدند، اسمی از این دو نفر نبردند!» (صفحه ۶۴) بهرحال آشنایی با شریعتی و امام خمینی (ره) سبب روشن تر شدن ذهن قاسم سلیمانی جوان و شیفتگی اش نسبت به امام خمینی (ره) می شود.
اما در ادامه روایت های در ارتباط با سال ۵۳، بعد از مبتلا شدن به تب مالت و ترخیص از بیمارستان راضیه فیروز، قاسم سلیمانی موفق می شود در بخش کنتورخوانی سازمان آب، شغلی به دست آوَرَد.
همزمان با محرم سال ۵۵، قاسم سلیمانی در سن ۲۰ سالگی، نخستین درگیری خویش را با پلیس تجربه می کند. این ماجرا به خاطر بی احترامی یک پاسبان به دختری جوان رخ می دهد. به روایت سردار سلیمانی آن زمان که زنان و دختران باحجاب، کم بوده اند روز عاشورای ۵۵، مرد پاسبانی به دختری بی حجاب با موهای بلند بی احترامی می کند که جسارت پاسبان باعث خشم و برآشفته شدن قاسم جوان می شود و با حمله به پاسبان و چند ضربه از فنون کاراته او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد. سلیمانی سپس با حمله پاسبانان دیگر و ماموران راهنمایی و رانندگی فرار کرده و در هتل کسری مخفی می شود. او درباره جسارت و حال و هوای دوران جوانی خود نوشته است: «آن قدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم.» (صفحه ۶۴) همینطور به این مسئله اشاره کرده که روحیه ورزشی و سلحشوری ذاتی عشایری سبب شده بود در کنار نشاط جوانی و کم تجربگی، در محیط های مختلف با بی پروایی درباره شاه و حکومتش صحبت کند.
او که اواخر سال ۵۶ در گیرودار گرفتن گواهینامه رانندگی خود بوده، با ورود به مرکز راهنمایی و رانندگی، به داخل اتاقی خالی هدایت شده و با افتادن در تله ماموران آگاهی به شدت مورد ضرب وشتم قرار گرفته و از هوش می رود. اما با پادرمیانی حاج محمد یزدان پناه (صاحب کار قدیمی اش در هتل) قبل از تحویل به ساواک، از اداره آگاهی خارج می شود شعارنویسی شبانه روی دیوارهای شهر، اقدام بعدی مبارزات قاسم سلیمانی ضد رژیم شاه است که سبب دستگیری اش می شود. او که اواخر سال ۵۶ در گیرودار گرفتن گواهینامه رانندگی خود بوده، با ورود به مرکز راهنمایی و رانندگی، به داخل اتاقی خالی هدایت شده و با افتادن در تله ماموران آگاهی به شدت مورد ضرب وشتم قرار گرفته و از هوش می رود. اما با پادرمیانی حاج محمد یزدان پناه (صاحب کار قدیمی اش در هتل) قبل از تحویل به ساواک، از اداره آگاهی خارج می شود. این دستگیری و ضرب وشتم شدید سبب تجدید و تقویت روحیه نترسی در قاسم جوان می شود. او خود در اینباره نوشته است: «سه روز از شدت درد تکان نمی توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فرو ریخته بود. فکر می کردم هرچه باید بشود، شد!» (صفحه ۶۷)
ارائه تصویر گسترده شدن انقلاب در شهرهای بزرگی چون کرمان، دهات و مناطق محروم، یکی از خصوصیت های خاطرات خود نوشت سردار سلیمانی است. وی در خاطرات سال ۵۶ خود ضمن اشاره به این که اهالی ده شان به صورت یکپارچه انقلابی شده بودند، در صفحه ۷۳ (پایان خاطرات) هم به این مسئله اشاره کرده که در ده محل زندگی خانواده اش (راه بُر) اغلب خانواده ها ضد شاه شده بودند و می نویسد «بدون استثنا به جز چندنفری که وابسته به کدخدا بودند، که عموماً فرزندان طبقه پایین بودند، همه روحیه انقلابی داشتند. ده یکپارچه انقلابی بود.» راوی خاطرات کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» از چهره های بزرگ انقلابی کرمان هم نام برده و اسامی افرادی چون هاشمی رفسنجانی، باهنر، حجتی، فهیم کرمانی، ساوه، جعفری و مشارزاده ها و موحدی ها را ذکر کرده است. وی همینطور می گوید حجم فعالیتهای انقلابی های کرمان آن قدر زیاد بوده که میتوان گفت کرمان در حوادث انقلاب، محوریت اساسی داشته است.
یکی از موارد جالب در خاطرات سردار سلیمانی از حوادث انقلاب، اشاره اش به فعالیتهای رادیو بی بی سی است. وی در عرضه تصویر گسترش مبارزات انقلاب، می نویسد: «حالا رادیو بی بی سی آشنای هر انقلابی ضدشاهی شده بود.» اما یکی از موارد جالب دیگر هم، سفارش ای است که درباره شبکه رادیویی بی بی سی به برادرش می کند. چون برادر بزرگترش حسین به سبب بی احترامی ژاندارمری و کدخدا به عاشورای سال ۵۷ و دنبال کردن جدی اخبار حوادث روز از بی بی سی گرفتار مشکل روحی شده بوده است. در نتیجه قاسم جوان به برادر بزرگترش سفارش می کند برای مدتی، به رادیو بی بی سی گوش نکند تا از نظر روحی بهبود پیدا کند و این ترفند مفید و موثر واقع می شود.
روایت حاج قاسم سلیمانی از شعارهای نخستین تظاهرات کرمان در مبارزات انقلاب، از این مقرر است که ابتدا شعارهایی درباره آزادی زندانیان سیاسی سر داده شد اما شعارها به مرور رنگ و بوی ضد شاه به خود گرفتند و تظاهرات به خشونت کشید. در نتیجه شهربانی کرمان با گردآوری کولی ها از اطراف شهر، به مسجد جامع و شبستان آن حمله کرده و با گاز اشک آور مردم را متفرق کرد. در ادامه این اتفاقات کولی ها و نیروهای شهربانی تعداد زیادی از موتورها و وسایل نقلیه را در حوالی مسجد جامع کرمان به آتش کشیدند. وقایع این تظاهرات به صورت مشروح تر در خاطرات سردار سلیمانی روایت شده است. دو روز بعد از این تظاهرات، مردم کرمان، تنها مشروب فروشی این شهر را به آتش کشیدند. در کوران این حوادث، قاسم سلیمانی به روایت خود، به اسم اعتصاب و اعلام نارضایتی از رفتن به سازمان آب خودداری کرد.
خاطرات کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» با روایت ناتمامِ یکی از تظاهرات کرمان به پایان می رسند اما قبل از روایت این تظاهرات، یک صفحه قبل از آخر خاطرات، در فرازی که راوی از تلاشش برای خرید یک کلت کمری و مسلح شدن می گوید، باردیگر بحث ترسیدن و نترسیدن می شود: «دیگر ترسی به هیچ وجه در خودم احساس نمی کردم…» (صفحه ۷۵)


منبع:

1399/12/18
18:48:00
0.0 / 5
1219
تگهای خبر: بیمارستان , پلیس , خرید , شركت
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۳
پرسی بلاگ