مهدی معین زاده:

مطهری، فیلسوفی است كه در برج عاج اهالی فلسفه نماند

مطهری، فیلسوفی است كه در برج عاج اهالی فلسفه نماند

عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات در یادداشتی نوشته است: مرحوم مطهری در اصل یک فیلسوف بود ولی در برج عاجی که معمولاً اهل فلسفه در آن گرفتار می شوند، باقی نماند.


به گزارش پرسی بلاگ به نقل از مهر، متنی که در ادامه می خوانید یادداشت مهدی معین زاده مدیر کارگروه مبانی نظری طرح اعتلای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که با عنوان «تحلیل نسبت طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور با اندیشه و کوشش های فکری شهید مطهری» نگاشته شده است. مرحوم شهیدمطهری در جلد ششم مجموعه آثار (که مشتمل بر «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مرحوم طباطبائی و البته تعلیقات خود مرحوم مطهری بر آن است) می نویسند: «در این کتاب تلاش شده است که تمام انحرافات ماتریالیسم دیالکتیک، به صورت واضح نمایانده شود و … به این سبب که نشریات و کتاب های در ارتباط با ماتریالیسم دیالکتیک بیش از حد در کشور ما انتشار یافته و افکار عمومی عده ی نسبتاً زیادی از جوانان را به خود متوجه ساخته، بنابراین لازم بود که تمام محتویات فلسفی و منطقی این رسالات، تجزیه و تحلیل شود تا مگر ارزش واقعی آنها به خوبی واضح شود... متأسفانه گویا عده ای باور کرده اند که «ماتریالیسم دیالکتیک» عالی ترین سیستم فلسفی جهان و ثمره ی مستقیم علوم و خاصیت لاینفک آن هاست و دوره ی اموری چون حکمت الهی به سر آمده است.[۱]چنان که به خوبی از قول فوق بر می آید، مرحوم شهید مطهری که خود هم در محافل دانشگاهی، هم در حوزه و هم در بین بخشی از جریان روشنفکری که به احیاء دین می اندیشید، فردی شناخته شده و خوش نام محسوب می گشت، ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم مبتنی بر آنرا بت (یا بهتر بگوئیم غولی) می دانست که بر سر راه جوانان خاصه قشر تحصیل کرده نشسته است و ضمن تلاش در جهت گروش آنان به مارکسیسم، کمر همت به ایجاد شکاف و بیگانگی بین این جوانان و تفکر دینی و حکمت الهی که در سنت آنان موج می زد، بر بسته است. ذکر این نکته ضروریست که مطهری نه فقط با ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم برآمده از آن، بلکه با مساله ای بس بنیادی تر، مساله ای که ماتریالیسم دیالکتیک صرفا یک جلوه از آن بود، مواجهه داشت؛ با آن چه به صورت کلی میتوان سیانتیسم (scientism) لقبش داد و آنرا به علم پرستی یا علم گرائی ترجمه کرد. اگر بخواهیم سیانتیسم را در یکی، دو جمله معرفی کنیم؛ یحتمل باید به جملاتی مشابه این ها اشاره کنیم: سیانتیسم موقف و مکتبی فلسفی است که در آن عینیت (objectivity) منحصر به گزاره هائی است که به تأئید روش علمی (که اساساً بر مشاهده ی حسی ولو در اشکال پیچیده تر آن، استور است) رسیده باشد یا حداقل هنوز بطلان آنها نشان داده نشده باشد. سیانتیسم همان گونه که بنیان ماتریالیسم دیالکتیک و مارکسیسم بلوک شرق [۲] آن زمان بود، اساس فلسفی آن چه را که بعد از عصر روشن گر و انقلاب فرانسه به کاپیتالیسم بلوک غرب منتهی شد هم بنا می نهاد. لیکن مطهری در این که خطر دلربائی های مارکسیسم برای جوانان این مرز و بوم فوری تر و عاجل تر است، محق بود. اگر کاپیتالیسم نسب به روشن گری و انقلاب فرانسه می برد، اردوگاه شرق، تفسیر چپ گرایانه آراءهگل (هگلیان چپ و بخصوص مارکس) و هم آراء لنین را که در ملتقای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، رومانف ها را سرنگون کرد، سرچشمه و برآمدگه خود بر می شمرد. بدین سان اردوگاه شرق هم جوان تر بود و هم عجین و بر کشیده شده توسط یک انقلاب و البته چه چیز می تواند مفتون و مسحور کننده تر از این برای جوانان کشوری باشد که به زحمت بیشتر از سه دهه از تأسیس دانشگاه در آن می گذرد؟در این میان به پیروزی رسیدن انقلاب هائی که اساس فکری خویش را بر مارکسیسم بنا نهاده بودند، خاصه انقلاب کوبا به رهبری «فیدل کاسترو» و توفیقات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی (که اکثریت قریب به اتفاق آنها در سایه ی حمایت های ابرقدرت شرق ممکن شده بود و این البته همان واقعیتی بود که جوانان خواسته یا ناخواسته در معادلات خود وارد نمی کردند) و بخصوص موفقیت نسبی آنها در ایجاد برابری اقتصادی و بهداشتی و آموزش و پرورش، برای جوانان دانشگاهی و حتی خارج از محیط دانشگاه در کشوری جهان سومی مانند ایران رفته رفته تبدیل به الگوئی بی بدیل می شد. جوانانی که عموماً از مناطق محروم کشور ره به دانشگاه برده بودند، کاسترو، چه گوارا، مائو و … را سخت می ستودند، به نحوی که شاید کمتر اتاق دانشجوئی چه در خوابگاه و چه خارج از آن پیدا می شد که عکسی از این رهبران در آن نبوده باشد. دانشجویان جوان خاصه از اصلاحات اقتصادی حکومت های برآمده از انقلاب های مارکسیستی (که بیشتر همان حرکت به سمت و سوی مساوات اقتصادی بود) و توفیق این رژیم ها در ایجاد عدالت در توزیع امکانات بهداشتی، مبارزه با بی سوادی و... یاد می کردند و البته توتالیتر و سرکوب گر بودن ذاتی آنها کمتر توجهی جلب می کرد.
پا به عرصه ی وجود نهادن سازمان های عقیدتی- چریکی هم چون فدائیان خلق را که از همان آغاز یا بعد از تصفیه های خونین، مارکسیسم را بعنوان مکتب اعتقادی رسمی خود اعلام نمودند و طی دهه های چهل و پنجاه شمسی، سخت در دانشگاه ها فعال بودند؛ باید بر این همه افزود. از طرفی اسلامی که به نحو سنتی این جوانان عرضه می شد، غالباً اسلامی بری از جنبه های اجتماعی- سیاسی بود، اسلامی بود که بیشتر به آن چه دامن گیر انسان در عالم بعد از مرگ می شود، نظر داشت تا آن چه گریبان وی را در این عالم سخت گرفته است و پای از گلوگاه او بر نمی دارد. نتیجه ی آن چه به اجمال تمام تصویر کردیم، چیزی نبود جز گرویدن روز افزون جوانان اهل فکر به مارکسیسم. درواقع برای مدتی مدید در ایران، اهل تفکر بودن با مارکسیست بودن قرین بود. در چنین شرایطی بود که معدودی از متفکرین مسلمان، که مرحوم مطهری از نامورترین آنها محسوب می شدند، با احساس خطر و البته درک وظیفه ی تاریخی خطیری که بر گرده ی آنها افتاده بود و هم با شناخت مکفی که از اسلام و اطلاع نسبی که از ماتریالیسم به صورت اعم و مارکسیسم به صورت اخص داشتند، با وجود آنکه «ره، تاریک و مقصد، بس بعید» می نمود، شرایط را برنتافته و دردمندانه و دلسوزانه کمر همت بربستند. اینان به حق، بیشترین خطر را از طرف مارکسیسم احساس می کردند، چون در جلب و جذب جوانان و گاه افراد میان سال (خاصه در حزب توده) ید طولائی داشت. طی بیشتر از یک سده کار فکری بعد از مرگ هگل و ظهور هگلیان چپ خاصه مارکس، مارکسیسم مدام و شعبده گون، به اکسیر «ماتریالیسم دیالکتیک» توسل می جست و این گونه وانمود می کرد که می تواند که هر مسی را در هر زمینه ای بدل به زر کند و اصل الاصول تفکر و بقول مطهری «نتیجه ی قهری تمام علوم» فراهم می شد. نظام جامعی فرافکنده بود که فلسفه، علم الادیان، اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی، روان شناسی، زبان شناسی، مردم شناسی و حتی ژنتیک و بیولوژی و تقریباً تمامی شاخه های معرفت بشری را زیر چتر خود می گرفت و به هر سؤال احتمالی که در ذهنی جوانه می زد، پاسخی از پیش معیّن در آستین داشت. در نهایت هم اگر جوان خام طرف مقابل گفتگو، چنین پاسخ هائی را قانع کننده نمی یافت، تقصیر را متوجه «طبقه ای» می کرد که جوان بدان متعلق بود و البته «بگو از کجا می خوری، تا بگویم چگونه فکر می کنی؟»هر قدر نظام فکری مارکسیسم، جامع می نمود، پاسخ های مطهری و تبیین ابعاد مختلف تفکر اسلامی و نشان دادن چهره ی مترقی از اسلام هم ذوجوانب بود تا آن جاکه میتوان ادعا کرد؛ ایشان نظام جامعی از اسلام در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و … را در نقطه ی مقابل اسلام فردی و فارغ از ابعاد اجتماعی پیش کشیدند. تنوع مباحثی که آثار ایشان به آنها می پردازد و البته ذکر حتی لیست وار در این مجال و مقال نمی گنجد، شاهدی است بر مجاهدتی استوار و البته نوید به تأئیدات الهی از کارزار تمام عیار ایشان با آن چه رهزن دین و دل جوانان این مرز و بومش می دانستند.آن چه در این میان حائز کمال اهمیت و نکته ای بس درس آموز برای اهل علم امروز ماست، آن ست که مرحوم مطهری در اصل یک فیلسوف بودند و علقه و حوزه ی کاری اصلی ایشان فلسفه بود. این حقیقت در تبحر کم نظیر ایشان در تفسیر فلسفه صدرالمتألهین (درس های اسفار) و «التعلیقه علی السفار الاربعه»، درس های اشارات و نجات ابن سینا، شرح مبسوط منظومه و یادداشت های شان بر مجلدات کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مرحوم علامه طباطبائی کاملاً مشهود است. علیرغم این مرحوم مطهری که اطلاعات و حتی ابداعات شان در فلسفه به هیچ روی اندک نیست، در برج عاجی که معمولاً اهل فلسفه در آن گرفتار می شوند، باقی نمی مانند و به جای آن که پیله ای از دانش رشته ی مورد علاقه ی خویش (فلسفه) گرفتارشان کند، پیله را از هم دریده و در متن و بطن مسائل جامعه و مباحثات جوانان مسلمان با مکاتب الحادی قرار می گیرد، از مواجهه با شبهات شانه خالی نمی کند و حجم معتنابهی از آثار خود را به مسائل مستحدثه مبتلابه جوانان اختصاص می دهد. این حقیقت برای تمام کسانی که خویش را منحصراً به فعالیت در دانش رشته ی خویش مشغول و مشعوف ساخته اند.
البته بسی درس آموز است، مطهری به گمان ما با این اقدام توأم با آگاهی عمیق و شجاعت، مسئولیت تاریخی خویش را به نحو اتم و اکمل به انجام می رساند و به زبان حال به ما گوشزد می کند که وقتی حقیقت در خطر کمون و تحریف قرار می گیرد، هرکس در هر دانش رشته ای که تخصص داشته باشد، وظیفه ی دفاع از حریم آنرا بر ذمه دارد. مرحوم مطهری این درس بس پرارزش را به اصحاب علم و خاصه دانشگاهیان می دهد که در مواقع به مخاطره افتادن حق و حقیقت، نیازهای جامعه هیچگاه نباید فدای علائق شخصی شود. شخصیت علمی ایشان خود گواهی است بر چگونگی امکان برقراری آشتی بین مسئولیت اجتماعی و علقه ی فردی. به اجمال، میتوان چنین عنوان نمود که مرحوم مطهری – بعنوان یکی از معلمین انقلاب اسلامی– اول؛ نقش بسیار مؤثری در از میان برداشتن موانع به طور عمده بنیادین فلسفی در حرکت به سمت نیل به محتوائی از علوم انسانی در شاخه های مختلف آنکه، ملائم و متناسب با شأن و منزلت والا و درخور خلیفه الهی انسان بوده باشد، داشتند و دوم؛ ایشان خود به گواهی تنوع آثارشان در شاخه های متعدد علوم انسانی، حتی ایجاد محتوا به نحو مستقل از بنیان فلسفی را هم از نظر دور نکردند. انقلاب اسلامی خیلی زود و در شرایطی که کمتر از سه ماه از پیروزی آن می گذشت، مرحوم مطهری را از دست داد. بعد از آن دولت ها یکی بعد از دیگری آمدند و با وجود توفیقاتی که مثلاً در اداره ی جنگ یا سازندگی و توسعه ی اقتصادی- سیاسی و… داشتند، کمتر توانستند تمهیداتی اتخاذ کنند که علوم انسانی جایگاه حقیقی خویش را در انقلابی که قبل از هر چیز انقلابی در عرصه ی فرهنگ و انسانیت محسوب می شد، بیابد. به همین جهت و با احساس نیاز مبرم به تأملاتی ژرف در باب علوم انسانی ای که در دانشگاه ها مورد تعلیم و تعلم و در پژوهشگاه ها مورد تحقیق قرار می گرفت، اندیشمندان بسیاری در نهادهای مختلف، همت و تلاش خویش را معطوف و مصروف این مساله (که حالا دیگر به یک معضل تبدیل گشته بود) ساختند. اوضاع بعد از گذشت دو، سه دهه بعد از انقلاب، حتی نسبت به زمانی که مرحوم مطهری رسالت دینی و انسانی و علمی خویش را در معرفی اسلام اجتماعی، سیاسی و ممانعت از رهزنی مکاتب فکری مختلف که به خدعه، مواضع خود را علمی و هرگونه تفکر از سنخ دیگر را غیرعلمی جلوه می دادند، یافت و به آن عمل کرد (حتی جان گرامی بر سر آن نهاد، ) پیچیده تر شده بود. این پیچیدگی و افزوده شدن گره بر گره را نمی توان به قصور فرد، گروه یا جریانی نسبت داد. دهه های بعد از جنگ، سال هایی بودند که با فراغت از برخی مسائل در ارتباط با جنگ، می توانند به معنای واقعی کلمه ی دوران استقرار نظام تلقی شوند. هرآن کس که مختصر تأملی در سرنوشت انقلاب ها داشته باشد این حقیقت را به جان وجدان کرده است که مسائل دوران پیش از تأسیس و حتی مقارن تأسیس نظامی برآمده از یک انقلاب با مسائل دوران استقرار کامل، تفاوت های بسیار – هر چند نه شاید ماهوی – دارد. به همین اعتبار آن چه اهل علوم انسانی – چه در دانشگاه ها و پژوهشگاه۲ها- حتی در سالهای دهه ی ۸۰ و بعد از آن با آن مواجه بودند، تفاوت بسیار اما نه ماهوی با مسائلی داشت که زنده یاد مطهری را به اندیشه و عمل بر می انگیخت. اگر بخواهم در یک جمله خلاصه کنم، «ماتریالیسم دیالکتیکی» که مطهری آنرا به چالش طلبید در چارچوب محصولی دیگر از ماتریالیسم یعنی پوزیتیویسم اصحاب علوم انسانی را به موضع گیری در مقابل خود فرا می خواند. یکی از مسائل مبتلابه هر نظامی در مرحله ی استقرار، کارآمد بودن آن نظام است. در نظامی همچون نظام برآمده از انقلاب ایران، شاید توفیق نظام بیشتر از آن که به احداثات و ابداعات تکنولوژیک و پیشرفت در علوم طبیعی بستگی داشته باشد به التفات این نظام به منزلت خداداد انسان و ایجاد فرد و جامعه ای متناسب با این منزلت بستگی دارد. عموماً عنوان می شود که نظام برآمده از بطن چنین انقلابی کمتر توانسته است ارزش های انسانی و دینی را به نحوی که انسان ها آزادانه به آن بگروند، در حیات فردی و جمعی مستقر سازد. مطهری به گواهی آثارش تمام هم و غم خود را به کار بست تا مدلل سازد که از متن و بطن دین است که نظام انسان سالار حقیقی بر می آید؛ نظامی که انسان و کمال او را نه وسیله که هدف برپائی نظام های سیاسی می شمارد. مساله ای که مطهری – بعنوان یک اندیشمند حوزه ی علوم انسانی- با آن مواجه بود اگر صرفا مواجهه و مبارزه با مارکسیسم در نظر گرفته شود، شاید با به تاریخ پیوستن ابرقدرت شرق، بلاموضوع گردیده لیکن، ما برآنیم که تفاوت مسائل مبتلابه وی با مسائل کنونی اصحاب، چیزی جز تفاوت در جلوه ها نیست و به ماهیت بنیادین مسائل ره نمی یابد.«پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» بعنوان بزرگترین پژوهشگاه علوم انسانی کشور از اواسط دهه ی نود با تفطن به مبرم بودن مطالعات و حتی اقداماتی نظام مند در زمینه ی علوم انسانی، در حد توان خود و صد البته با استفاده از شبکه ی نخبگانی و ایجاد پل هائی بین اهل نظر-که یحتمل هر کدام در گوشه ی انزوای خویش، چاره و علاج های بس ثمربخش هم در ذهن و ضمیر داشتند- برای آن چه به ناکارآمدی علوم انسانی تعبیر می شد، چاره اندیشی کند. کارآمدسازی و بومی سازی دو مؤلفه ای بودند (که در عین لاینفک بودن شان از هم دیگر) می شد به نحوی مستقل از هم درباره ی آنها اندیشید. موطن و مولد اصلی علوم انسانی جدید، بپسندیم یا نه، مغرب زمین بود و بنابراین این محصول در زمینی غیر از مرز و بوم ما نشو و نما یافته بود. این البته به دان معنا نبود که می باید چنین محصولی را که نتیجه ی دست کم دو قرن هم اندیشی و انباشت علم غربیان بود، از زمین برکنیم و به دور اندازیم، لیکن احتیاط و متناسب سازی احکام و نظریه های چنین علومی را با مقتضیات تاریخ، فرهنگ، دین و اقلیم و … البته ضروری می ساخت. اگر مطهری در مقابل مکاتب الحادی غرب همچون مارکسیسم به داشته های فکری و فرهنگی این آب و خاک - البته در کنار بهره گیری از حقائقی که بر زبان متفکران غرب جاری شده بود- متوسل می شد، «طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور» هم تلاش در متجانس کردن نظریات غربی با مقتضیات کشور هم آن جا که اقتضا می کرد به نقد نظریه های غربیان و هم در صورت وجود تمهیدات مناسب، به نظریه پردازی کلان در حوزه ی رشته های متعدد علوم انسانی می پرداخت. یک خصوصیت بارز «طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور» چنان که عنوان طرح هم گویای آن ست، تلاش در جهت نگرشی جامع به علوم انسانی بود تا جائی که گاه –خاصه در پژوهش های بنیادی- علوم انسانی با وجود تفطن به شاخه شاخه بودن چشمگیر دانش رشته های آن، بعنوان پدیاری واحد در نظر گرفته می شد. این امر دقیقاً معادل با تلاش مطهری در نقد «ماتریالیسم دیالکتیک» بعنوان اسم اعظم، زیربنا و اصل الاصول علوم انسانی مارکسیستی بود. گفتنی است که این جامع نگری از تدقیق در یکایک دانش رشته ها، برخلاف تعدد خیره کننده ی آنها، مانع نمی آمد. رشته ها و گرایش های بس متنوع علوم انسانی در ذیل و ضمن طرح احصاء شدند و بنیان های فلسفی، بازبینی نقادانه در ماجرای تاریخی ورود آنها به ایران و دلیل ناکارآمدی احتمالی آنها مورد مداقه قرار گرفت. نه فقط پژوهشگران و عوامل اجرائی طرح، بلکه ناظران بی طرف هم در این تقلاها برای متناسب سازی و مآلا کاربردی سازی علوم انسانی در شاخه های گوناگونش، سایه ای شبح وار ببینند از تلاش قرین توفیق مطهری در معرفی متناسب با زمان (معرفی به سانی که کاربردی برای جوانان تشنه حقیقت داشته باشد) و معارف دین برایشان تداعی شود؛ مجاهده ی نستوهانه ی مطهری در معرفی عقل پسندانه و متناسب با مقتضیات زمانه، اصول عقاید اسلامی است (در آثاری چون عدل الهی، جهان بینی توحیدی، علل گرایش به مادی گری، معاد، انسان و سرنوشت، وحی و نبوت، جامعه و تاریخ و…)، سیره ی معصومین (ضمن آثاری چون داستان راستان، جاذبه و دافعه علی، سیری در سیره ی نبوی، حماسه حسینی و... ) و عرضه ی چهره ای سیاسی اجتماعی از اسلام (در آثاری از قبیل جهاد اسلامی، نهضت های اسلامی صد ساله ی اخیر، انقلاب اسلامی از دیدگاه تاریخ، جامعه و تاریخ در قرآن، آخر تاریخ و... ). در انتها سخن باید به یک خصوصیت بسیار مهم «طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور» اشاره نمود و آن این که؛ اشاعه و ترویجی سازی پژوهشها هم از همان آغاز طرح، کاملاً مطمح نظر و مورد طلب دست اندرکاران بوده است. از هر پژوهشگری که موضوعی از موضوعات طراحی شده در فاز صفر را انتخاب و تحقیق درباره ی آنرا بر عهده می گیرد، خواسته می شود که در انتهای کار، حجمی نه چندان زیاد را به عرضه ی راه کارهای سیاستی اختصاص دهند تا مسؤلان بتوانند بدون درگیر شدن در بحث های نظری و انتزاعی، در صورت احساس همدلی با کلیت طرح، در اجرای آن گامی عملی بردارند.[۱] مطهری، مرتضی، مجلد ۶مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۷۸، ص ۵۱[۲] امروزه و بعد از آخر «جنگ سرد»، اصطلاحات ژئوپولیتیکی چون «بلوک شرق» یا «بلوک غرب» معنای پیشین خویش را از دست داده اند

1400/02/09
13:03:49
5.0 / 5
933
تگهای خبر: آثار , آموزش , اجتماعی , انسانی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۴
پرسی بلاگ